سال سیصد و بیستم آغاز شد
اشاره
در این سال مونس از موصل به بغداد سرازیر شد و مقتدر را بكشت.
گزارش انگیزههای آن:
چنانكه گفتیم، انگیزه آن نگرانی بود كه برای مونس دست داده بود. چون او توانست به موصل واپس نشیند، حسین بن قاسم برای داود و سعید دو پسر* حمدان و حسن پسر عبد الله بن حمدان در نامهای [1] دستور داد با مونس بجنگند و او را كه یك سركش است از موصل برانند. هنگامی كه مونس در آن راه میرفت برای سران عرب در «دیار ربیعه» نامه نوشت كه سلطان او را برای جنگ با حمدانیان فرستاده است.
او با این ادعا میخواست عربها را از كمك به حمدانیان [2] باز دارد. داود بن حمدان
______________________________
[ (1-)]M : او از 28 رمضان 319 تا 28 ع 2- 320 ه هفت ماه وزیر بوده است (خ 5: 367).
مونس نیز پنجم محرم 320 از بغداد به موصل رفت (خ 5: 358). پس نامه حسین میان این دو تاریخ نوشته شده است.
[ (2-)] برای آنچه در میان مونس و حمدانیان پیش آمد. ن. ك: صله عریب ص 169 پ 8/ 6956 كه داستان در آنجا از فرغانی ابو محمّد عبد الله بن احمد در تاریخش كه دنباله تاریخ طبری بوده، نقل شده است.
ص: 318
از ایستادگی برابر مونس به سبب نیكیهای بسیار كه از او دیده بود خودداری مینمود ولی فشار پی در پی خویشاوندانش، رأی او را عوض كرد. ایشان میگفتند: ما هنوز ننگی را كه حسین بن حمدان [1] بر ما زد، سپس ابو هیجاء آنرا تكرار كرد [2] نشستهایم كه میخواهید سومین داستان را به راه اندازید. آنقدر به گوش او خواندند تا با ناخرسندی پذیرفت. او میگفت: ای مردم! من با چه روئی با آن همه نیكی كه مونس در حق من انجام داده است در برابر او بایستم؟ او نیكیها را نیز بر میشمرد و میگفت: به خدا سوگند، مطمئن نیستم، كه یك تیر هوائی نیاید و بر اینجا (به گلویش نشان میداد) ننشیند و مرا نكشد.
وی میگفت [3]: همین گونه نیز شد، به خدا سوگند، هنوز هیچ زد و خورد پیش نیامده بود كه تیری بیهدف بیامد و همانجا نشست كه او با انگشت نشان داده بود و شاهرگ او را برید و هیچكس جز او كشته نشد.
حمدانیان سی هزار تن بودند و مونس هشتصد مرد به همراه داشت و چون داود كشته شد همه [حمدانیان] گریختند. هنگامی كه به مونس گفتند: داود به جنگ تو آمده است، شگفت زده گفت: ای مردم! داود كه در دامان من ختنه شده، به جنگ من میآید؟ حقی كه من به گردن او دارم پدرش بر او ندارد! پس چون مونس املاك
______________________________
[ (1-)]M : اشارت است به همكاری حسین در كودتای سنیان بغداد كه ابن معتز ناصبی را به سال 296 ه بر جای مقتدر نیمه گنوسیست نشانیدند (خ: 5: 60 به بعد).
[ (2-)]M : اشارت به كودتائی است كه در اثر اختلافات داخلی میان دو گروه از غلامان سریانی نژاد دربار به سال 317 ه بر ضد مقتدر رخ داده، برادرش قاهر را به جای وی نشاندند و پس از شكست كودتای ابو هیجاء و نازوك از سردمداران كودتا كشته شدند (خ 5: 312- 327)
[ (3-)]M . متن: «قال فو الله ...» گوینده آن كسی است كه مشكویه از وی نقل میكند. او در خ 5: 347 گفته است: كان ابو القاسم بن زنجی یحكی ... و در خ 5: 334 گوید: حكی ابو الفرج بن ابی هشام ... و در خ 5: 371 و 379 گوید: حكی ثابت بن سنان بن ثابت ... پس شاید گوینده همان ثابت باشد.- خ 5: 564.
ص: 319
حمدانیان و خرمنها و دیههای ایشان را گرفت* و بر بخشهای موصل دست یافت، اولیاء [1] خود بخود به گردش فراهم آمده او را به بیرون شدن از موصل و یورش به بغداد وا داشتند، او پس از نه ماه كه در موصل ماند به سوی بغداد سرازیر شدند، چون گزارش آن به سپاهیان در بغداد رسید سر به شورش برداشته، خواستار حقوق شدند. مقتدر در «جوسق [2]» نشسته اجازه پرداخت داد. سپس خرگاه خود را كه به «خرگاه خون» معروف است به دروازه «شماسیه» بیرون برد. مونس و سپاهش نیز بدانجا رسیدند. [3] مقتدر، پیشتر ابو العلاء سعید بن حمدان و صافی بصری را با سوارانی به سامره فرستاده بود، سپس ابو بكر محمد بن یاقوت را با دو هزار سوار با غلامان «حجری» به «معشوق» و سپس مونس ورقائی را به صورت پیش آهنگ فرستاد، پس هر چه مونس [مظفر] به پائین میآمد، اینان به پس آمده تا همگی در «عكبرا» گرد آمدند، چون مونس نزدیك
______________________________
[ (1-)]M : همچنانكه در خ 5: 236 و جاهای دیگر دیدیم مشكویه، از واژه اولیاء و موالی رومی، همان موالی سریانی مسیحی سوریه و آسیای صغیر را میخواهد، كه تابعیت روم خاوری (بیزانس) را داشته در جنگها به دست مسلمانان اسیر میشده، به ولای یكی از قبیلههای عرب در میآمدند. هر چند، در میان ایشان گاهی رومی نژاد نیز یافت میشد، لیكن بیشتر ایشان سامی نژاد سریانی یا فینیقی بودند، كه به سبب همنژادی با عربهای حاكم و توانائی حنجره، به آسانی زبان خود را به عربی تغییر میدادند، و پس از دو یا سه نسل، نسبت ولائی عربی خود را به نسبت نژادی، تبدیل مینمودند، و مانند بنی حمدان (- ص 54 پانوشت) كه تغلبی الولاء را به تغلبی نسب تبدیل كرده عرب نژاد شمرده میشدند.
[ (2-)]M : معرب كوشك (لغتنامه دهخدا.)
[ (3-)] عریب، در صله ص 175 پ 6962 آورد كه مونس چند نامه امید بخش به مقتدر نوشت ولی وزیر و سردارانش رأی او را زدند. [M: شاید علاقه تاریخنگاران به تبرئه مونس و قاهر خلیفه كه مقتدر خلیفه را كشتند، سبب جعل چنین داستان باشد، چنانكه مانند آنرا درباره ابو هیجاء و مقتدر در پانوشت خ 175 نیز دیدیم. در صورتی كه سه كودتای پی در پی در سالهای 296 ه و 317 و 320 كه به دست سریانیان موصل و سنیان بغداد بر ضد مقتدر خلیفه نیمه گنوسیست رخ داد و در دو بار نخست، مقتدر با كمك توده مردم ایرانی بغداد جان به سلامت در برد، نشان میدهد كه این كشاكشها، انگیزه ایدهئولوژیك نیز داشته است].
ص: 320
شد، همگی با محمد بن یاقوت به «بردان» رفتند، و چون مونس در «عكبرا» فرود آمد اینان به دروازه «شماسیه» اردو زدند. كارها در هم ریخته، پیمانكاران و كارگزاران از پرداخت مالیات سرباز زدند. مقتدر كوشید تا هارون [پسر دائی غریب] را به جنگ مونس فرستد، ولی او نپذیرفته گفت: بیشتر كسان من از یاران پیشین مونس یا از همرزمان من در جنگ با مرداویج* در خاور، یا از پناهندگان سپاه دیلمی بودهاند كه من روش جنگی ایشان را میشناسم كه چگونه میگریزند و پایداری ندارند. من به هیچیك آنان اطمینان ندارم، زیرا میدانم كه به طرف پناهنده میشوند و مرا به دشمن میسپارند. آنقدر هارون دست به دست كرد تا مونس [مظفر] به دروازه «شماسیه» رسید و در برابر اردوگاه محمد بن یاقوت اردو زد. محمد بن یاقوت به نزد وزیر فضل بن جعفر [بن فرات] آمده، همراه با پسران رایق و مفلح به نزد مقتدر شدند، و محمد بن یاقوت در گزارش وضع گفت: سپاه جز با پول نمیجنگد، اگر پول بیاوری بیشتر یاران مونس به ما پناهنده میشوند و مونس ناچار گریخته پنهان خواهد شد. وزیر پولی آورد ولی به همگان نرسیده، باید با ترفندی دویست هزار دینار از خودت و [بانو] بیاوری تا بدین مهم برسد. او گفت: هیچ راهی برای به دست آوردن پول، نه برای من مانده و نه برای بانو [مادر]، بهتر است شذا و طیارها را آماده كنیم تا من و خانواده به واسط سرازیر شویم و بغداد را پیش مونس رها سازیم، آنگاه از واسط، برای یاران بصره و اهواز و فارس نامه بنویسم و برای جنگ با مونس و راندن او یاری بخواهم. محمد ابن یاقوت گفت: ای امیر مؤمنان درباره [آینده] غلامان و خدمتگزارانت از خدا بپرهیز! بغداد را بیجنگ رها مكن! او میكوشید تا رأی مقتدر را برگرداند* و خودش را به آوردگاه آورد، تا مردم او را دیده، بجنگند. او میگفت: هر گاه سپاه مونس تو را ببینند از جنگ ضد تو دست میكشند. مقتدر گفت: تو پیام آور اهریمنی! پس به وسیله وزیر فضل بن جعفر، برای هارون [پسر غریب الخال] پیام سرزنش فرستاده دستور بیرون آمدن داد، و چون او را دید، بر آن شدند كه روز چهارشنبه سه روز از
ص: 321
شوال [320] مانده [1] به «دار السلطان» آید.
در آن روز مقتدر در میان یاران سوار شد. او بردهئی [2] را كه خلیفگان پشت اندر پشت به ارث میداشتند بر تن و عصائی به دست گرفته، امیر ابو علی [3] پسر مقتدر و یاران كه مصحفها را باز كرده، در دست میداشتند، پیشاپیش او بودند، قاریان قرآن میخواندند، پیرامن او پیادگان «حجری» با جنگ افزار و پشت سر او همه سرداران همراه وزیر میآمدند. ایشان سراسر بغداد را، از شارع اعظم تا اردوگاه «شماسیه» پیمودند و مردم بسیار برای او دعا همیكردند. چون بدانجا رسید، به او پیشنهاد شد، بر تپهای بلند دور از میدان كارزار بایستد. جنگ میان یاران مونس و یاران مقتدر در گرفت.
مونس در «راشدیه» مانده به میدان نبرد نیامده بود، ولی محمد بن یاقوت و هارون بن غریب درست میجنگیدند.
چون جنگ بالا گرفت، ابو العلاء سعید بن حمدان به نزد مقتدر بالله آمده از سوی هارون بن غریب و محمد بن یاقوت پیام آورده خواهش كردند كه به میدان آید، به او گفتند: هر گاه یاران مونس* تو را ببینند به تو پناهنده میشوند، ولی مقتدر از جا نجنبید، ابو العلاء رفت و «صافی» بصری آمده همان سخن بگفت، باز هم نپذیرفت، سپس محمد بن احمد قراریطی [4] دبیر محمد بن یاقوت آمده درخواست رسیدن به مقتدر كرد و راهش دادند. در پیش مقتدر كه بر چارپا سوار بود، بر زمین بوسه داده گفت: امیر مؤمنان! سرداران و بنده تو محمد بن یاقوت میگویند: «ای امیر مؤمنان تو را به خدا، خودت را به میدان برسان، اگر مخالفان، تو را ببینند پراكنده خواهند شد».
ولی او از جایش نجنبید، همانجا بایستاد، پشت سر او وزیر ابو الفتح [ابن فرات] و مفلح سیاه [خواجه حرم] و گروهی غلامان ویژه بودند كه پیامی از سوی سرداران
______________________________
[ (1-)]M . متن، لثلاث بقین من شوال ... ن. ك: خ 5: 169 پانوشت.
[ (2-)] روپوشی از برد یمانی كه در قرنهای بعد به پیغمبر نسبت داده میشده است (ذریعه:
3: 13 و 84 و 14: 6- 7).
[ (3-)] امیر علی (خ 5: 99).
[ (4-)]M :- تجارب السلف: 220.
ص: 322
در حال جنگ رسید، برخی پیشنهاد كرده بودند كه از سوی او جار بزنند: «هر كس یك اسیر بیاورد ده دینار، و هر كس یك سر بیاورد پنج دینار میگیرد» و این ندا داده شد، سپس یك یادداشت به دست او رسید و آنرا خوانده، به مفلح و قراریطی آهسته چیزی گفت، سپس وزیر را خواست و درگوشی به او چیزی گفت و او پاسخی گفت كه شنیده نمیشد. پس یادداشتی دیگر رسید و خوانده شد و این بار پیامها آشكارا از سرداران میرسید كه بلند گفته میشد و مردم میشنیدند كه مردان در جنگ میگویند: «میخواهیم سرور خود را ببینیم، تا خود را بر این سگها بیفكنیم».* قراریطی و جز او پی در پی روند كار را برای او ساده و آسان جلوه میدادند و از او میخواستند برود، تا آنكه به همراهی مفلح و دیگران به راه افتاد و فضل بن جعفر [ابن فرات وزیر] جا مانده به سوی رودخانه رفت، پیش از آنكه مقتدر به میدان كارزار برسد یارانش پراكنده شده گریختند، آخرین كس كه ایستاد و جنگید، محمد بن یاقوت بود، احمد بن كیغلغ نیز با گروهی از سرداران اسیر شدند.
در این هنگام علی بن یلبق، در بیابان نرسیده به میدان جنگ، مقتدر را دیده با جنگ افزار پیاده شده گفت: ای سرور من، امیر مؤمنان! پس بر زمین و زانوی او بوسه زد.
در این هنگام بربرهای مونس ریخته مقتدر را در میان گرفتند، یكی از ایشان از پشت ضربتی بر او زد كه بر زمین افتاد فریاد زد: وای بر شما! من خلیفه هستم. آن بربری گفت: من نیز خواهان تو هستم! او را خوابانیده با شمشیر سر او را ببرید [1].
______________________________
[ (1-)] در تاریخ اسلام ابن قایماز ذهبی، از صولی چنین نقل كند: گویند، آن بربری كه مقتدر را كشت، غلام یلبق، پهلوانی دلیر بود، كه مردم را از شیرینكاریهای خود در شمشیر بازی و نیزه زنی و سوار كاری به شگفت میآورد. او دشنهای بر مقتدر زد كه از پشت او در آمد، و چون مردم فریاد برآوردند، او به سوی دار الخلافه بتاخت، تا قاهر را بیاورد، در این میان یك بار خار، راه بر او بگرفت، او بار خار را نیز به جلو میراند تا به یك تون گرمابه رسید و سگها بر او تاختند، تا از اسب بیفتاد و بمرد، و مردم لاشه او را با همان خارها سوزانیدند.
ص: 323
مردی از نایب پردهداران همراه او بوده خود را بر مقتدر افكند، پس سر او را نیز بریدند.
سر مقتدر را بر نوك شمشیر و سپس بر سر یك نیزه بلند كردند، پوشاك تا زیر شلواری او را چپاول كردند و نره [1] او را لخت رها كردند، تا یك كارگر رهگذر آن را با خاشاك بپوشانید. سپس در همانجا چالی كندند و به خاكش سپردند [2]، تا گم گور شد.
* یلبق و پسرش علی خرگاهها را گرفتند، و كسانی برای نگهبانی به «دار السلطان» فرستادند، مونس از «راشدیه» به «شماسیه» پائین آمده، شب را در آنجا بماند.
عبد الواحد پسر مقتدر، مفلح، هارون بن غریب، محمد بن یاقوت، فرزندان رائق سواره به مدائن گریختند.
ایستادگی مونس و شمشیر كشیدنش بر روی مقتدر و كشتن او و گرفتن بغداد بدان روش، دشمنان را دلیر كرد، تا بدانچه در اندیشه ایشان نمیگنجید، از دست اندازی بر پایتخت و چیرگی بر دربار چشم دوختند. از آن پس دستگاه خلافت زبون شد و آبرویش بریخت، پیچیدگی كار بدانجا كشید كه یاد خواهم كرد انشاء الله.
ثابت [3] داستانی از ریخت و پاشهای مقتدر آورده است كه من نقل كردن همه آنرا بهتر دانستم، كه مبادا كسی از شاهان و كشور داران فریب بسیار بودن دارائی خود را بخورد و از كوشش و رنج به تن آسایی گراید، زیرا شكست هر آب بند، با سوراخی یك درمی آغاز میشود، پس چون گشاد بشود جلوگیری نتوان كرد [4].
نگارنده كتاب گوید: من خودم، برخی از گردانندگان كشور را بدان پند میدادم،
______________________________
[ (1-)]M . متن: و ترك مكشوف العورة ...
[ (2-)] در تاریخ اسلام است كه: مسبحی آرد: عامه [سنیان] بر قتلگاه مقتدر نماز میگزاردند و سپس مسجدی در آنجا بساختند.
[ (3-)]M . ن. ك: خ 5: 374 و 564 پانوشت.
[ (4-)]
سرچشمه شاید گرفتن به بیلچو پر شد نشاید گذشتن به پیل (سعدی)
ص: 324
و پس از اندرزگوئی بسیار، لبخندی كه نازیدن او را به دارائی بسیار نشان میداد بر لبانش نشست*، ولی دو سال نگذشت كه او را به سرنوشتی ترحمانگیز دیدم ولی رحم بر او سودی نداشت. من انشاء الله اگر بدانجا برسم گزارش آنرا خواهم داد.
باری مقتدر هفتاد و اند میلیون دینار را تلف كرد. و این غیر از هزینههای بجا است كه او انجام داده است. این مبلغ بیش از دارائی است كه [هارون] رشید گرد آورد و بجا گذاشت، با آنكه در خاندان عباسی كسی بیش از رشید دارائی نیندوخته بود. قاسم بن عبید الله در پاسخ به معتضد، هنگامی كه مقدار پس انداز یكایك عباسیان را پرسیده بود، گفت: هیچیك از آنان بیش از هارون رشید دارائی بر جا ننهاد. او در بیت المال چهل و هشت میلیون دینار بر جا نهاد. اینك نسخه یك یادداشت كه برخی دبیران ابو الحسن بن فرات [1] هنگامی كه وزیری مقتدر میداشت، نوشته است:
«بنام خداوند بخشنده و مهربان: روزی كه مقتدر خلافت را به دست گرفت، چهارده میلیون دینار در بیت المال ویژه بود، ابو الحسن بن فرات به سال 299 بخشهای فارس و كرمان را بگشود و از مال خراج و دیههای همگانی آنجا كه به «امراء [2]» شناخته میشوند هر سال بیست و سه میلیون و هشتصد هزار درم، بر درآمد دولت بیفزود كه هیجده میلیون آن از مالیات فارس و پنج میلیون از مالیات كرمان بود [3]».
______________________________
[ (1-)]M : ابو الحسن علی بن محمد بن فرات سه بار به وزیری مقتدر گمارده شد. الف: سالهای 296- 299 ب: سال 304- 306، ج: 311- 312، او فاصله میان این دورانها را در زندان و در زیر شكنجه گذرانید و در پایان سر محسن پسرش را پیش او نهادند و گردن خودش را نیز در 13 ع 2/ 312 زدند (خ 5: 238).
[ (2-)]M . متن: «الضیاع العامة و المعروف بالامراء ...» شاید همان «اقطاع وزیران» باشد كه در خ 5: 267- 268 بدان اشارتی هست.
[ (3-)]M : در چ ع برای پایان یادداشت دبیر ابن فرات نشانی دیده نمیشود، ولی از این پس درباره هشت سال پس از آخرین وزیری ابن فرات گفتگو دارد، پس نمیتواند جزو یادداشتی باشد كه در روزگار وزیری او نوشته شده است.
ص: 325
* این درآمد در بیست و یك سال كه به سال 320 خراجی [1] پایان گیرد، پس از كسر كردن سالیانه هشتصد هزار درم كه همه ساله برای سوخت و سوز كم میكنند، میشود چهار صد و هشتاد و سه میلیون درم [2]. و هر گاه مالی را كه به عنوان برداشت دستاندازان بر فارس و كرمان، هر سال پیرامن چهار میلیون درم كسر میشده است، و در این مدت [21 سال] به نزدیك هشتاد و سه میلیون درم میرسد، كم كنیم، چهار صد میلیون درم باقی میماند كه بیست و هشت میلیون دینار ارزش دارد.
از در آمد مصر و شام نیز در این سالها افزون بر آنچه در روزگار معتضد برداشت میشد، سه میلیون و ششصد هزار دینار برداشت شده است.
مقتدر از دارائی علی بن محمد بن فرات نیز در مصادرههای خود و دبیرانش چهار میلیون و چهار صد هزار دینار برداشت كرد. در نخستین [3] مصادره دو میلیون و سیصد هزار دینار، در مصادره دوم [4]، یك میلیون و یكصد هزار دینار و در سومین بار با آنچه از همسر [5] محسن [بن فرات] و دولت [6] گرفت نهصد هزار دینار [7] به دست آورده بود.
______________________________
[ (1-)]M : برای فرق میان سال خراجی و سال هلالی ن. ك: پانوشت خ 5: 476.
[ (2-)] متن: «اربعمائة الف الف درهم و ثلاثة و ثمانین الف (!) درهم ...» از ضرب 23 میلیون در 21 سال آشكار میشود كه عبارت «ثمانین الف الف» بوده است و یكی از دو «الف» در چاپ افتاده و ویراستار «آمد روز» توجه نكرده است.
[ (3-)]M : ن. ك: خ 5: 82- 85.
[ (4-)]M : ن. ك: خ 5: 133- 142.
[ (5-)]M : ن. ك: خ 5: 224- 236 و 241.
[ (6-)]M : ن. ك: خ 5: 262.
[ (7-)]M : از خ 5: 242 چنین بر میآید كه خصیبی وزیر، تنها از دارائی همسر محسن هفتصد هزار دینار به بیت المال پرداخته و یكصد هزار برای خود برده بوده است. باری جمع سه رقم مصادرههای ابن فرات نیز با ریز آنها در متن كتاب ناجور است.
ص: 326
مقتدر از درآمد دیههای «ملكی» ابن فرات، غیر از «اقطاع» ها و «ایغار [1]» های او، با توجه به آنچه از آنها به وابستگان دربار فروخته، یا به ایشان «اقطاع» یا «ایغار» داده شد، دست كم* سالیانه دویست و پنجاه هزار دینار برداشت میكرد، كه در مدت هفده سال [2] به چهار ملیون و دویست و پنجاه هزار دینار میرسد.
آنچه مقتدر به راستی از ابو عبد الله جصاص جواهر فروش گرفت با چشمپوشی از مبالغههایی كه جصاص میكرد دو میلیون دینار بود [3].
درآمد مقتدر از دیههای عباس بن حسن پس از كشته شدنش در كودتای ابن معتز [4] در بیست و چهار سال [296- 320] سالی یكصد و بیست هزار دینار، به دو میلیون و هشتصد هزار دینار میرسد.
آنچه او از دارائی حامد بن عباس و كارمندانش برداشت كرد، و درآمد دیههای او تا روزی كه به فرزندان او باز پس داده شد، دو میلیون و دویست هزار دینار بود.
آنچه او از دارائی حسین بن احمد ماذرائی و محمد بن علی ماذرائی در
______________________________
[ (1-)]M . متن: «الملك» سوی الاقطاع و الایغار ...، بنابر این بهرهبرداری از زمین در سده چهارم غیر از ملك معمولی به دو صورت «اقطاع» و «ایغار» نیز بوده است كه مشكویه در خ 5: 327 آنها را «استان» و «قطیعه» نامیده است. مبلغ مالیاتی كه برای هر یك از اینها گرفته میشد با دیگری تفاوت داشته و از این رو در بهای آن هنگام خرید و فروش تأثیر مینهاده است. تغییر وضع حقوقی یك ملك از «استان» به «قطیعه» نیز با پرداخت «فرق میان دو قیمتگذاری» انجام میگرفت. (مالك و زارع، 79، اصطلاحات دیوانی، 74).
[ (2-)]M : گویا هفده سال از 300 تا 318 را خواسته است، زیرا مقتدر همانگونه كه در توبه نامه خود در خ 5: 314 وعده داد، بسیاری از دیههای ویژه درباری را در این سال، از راه فروش و گرفتن فرق میان دو مالیات (خ 5: 327- 328) میان كشاورزان تقسیم كرد.
[ (3-)]M : مشكویه در خ 5: 101- 102 گوید: از حسین بن عبد الله جصاص مبلغ چهار هزار گرفتند و خودش مدعی بیست میلیون بود ...
[ (4-)] خ 5: 61.
ص: 327
روزگار وزیری ابو علی خاقانی و سه دوران وزیری ابن فرات [1] و دوران وزیری ابو القاسم خاقانی [2] و ابو العباس خصیبی [3] و ابو الحسن علی بن عیسی [4] (در دوران دوم) و ابو علی بن مقله [5] مصادره كرد یك میلیون و سیصد هزار دینار بود.
آنچه او از دارائی علی بن عیسی و ابن حواری و دیگر دبیران و كارگزاران سرشناس مصادره كرد دو میلیون دینار بود.
آنچه از مرده ریگ [6] «راسبی» گرفت، پانصد هزار دینار بود.
او از مرده ریگ، ابراهیم مسمعی نیز سیصد هزار دینار بگرفت.
آنچه از بهای فروش املاك در روزگار وزیران پی در پی به دست آورد و فضل ابن جعفر [بن فرات] بیش از دیگران این كار را انجام داد، سه میلیون دینار بود.
آنچه از دارائی ام موسی* و برادر و خواهر و كارمندانش به دست آورد دو میلیون دینار بود [7].
همه اینها شصت و هشت میلیون و چهار صد و سی هزار دینار است و باید فروخته شدههای سال 317 تا 320 ه را كه سالیانه پیرامن نهصد هزار دینار است و همه آن سه میلیون و ششصد هزار دینار میشود از آن كاست.
پس آنچه در گنجینههای مقتدر باقی میماند غیر از آنچه از روزگار معتضد و مكتفی از درآمد دیهها، و خراج سواد، و اهواز، و مشرق و مغرب، یكسره به «بیت المال ویژه» میرفته است، شصت و چهار میلیون و هشتصد و سی هزار دینار است.
______________________________
[ (1-)]M : سه وزیری ابن فرات در خ 5: 381 پانوشت گذشت.
[ (2-)]M : وزیری خاقانی در سالهای 312 تا 313- خ 5: 244.
[ (3-)]M : وزیری خصیبی سالهای 313 تا 314- خ 5: 253.
[ (4-)]M : دومین وزیری علی بن عیسی سال 314 تا 316 بود- 5: 306- 307.
[ (5-)]M : نخستین وزیری ابن مقله سال 316 تا 317- خ 5: 319 بوده است.
[ (6-)]M . متن: تركة الراسبی ... تركة ابراهیم ...
[ (7-)]M خ: 5: 163- 164 و 458.
ص: 328
هر یك از معتضد و مكتفی همه سال در دوران خلیفگی خودشان، از درآمد بخشهای كشور، پس از كاستن هزینه بخششها، به سرداران و غلامان و خدمتگزاران و پادوها و هزینههای جاری دیگر، هر سال یك میلیون دینار در «بیت المال ویژه» پس- انداز میكردند. مقتدر نیز بر آن بود كه همین كار را انجام دهد، پس در بیست و پنج سال خلیفگی او بیست و پنج میلیون دینار پس انداز شده است.
پس باید مقتدر تا سال 320 ه.* هشتاد و نه میلیون و هشتصد و سی هزار دینار گرد آورده باشد. چون برای هزینههای شایسته كه اسراف به شمار نمیآید، مانند هزینه سه [1] بار جشنهای بیعت، و هزینه گشایش بخشهای فارس و كرمان، ده و اند میلیون دینار از آن بكاهیم، هفتاد و اند میلیون دینار دیگر را مقتدر به هدر داده است.
مدت وزیری ابو الفتح فضل بن جعفر [ابن فرات] برای مقتدر پنج ماه و بیست و نه روز بود.
خلیفگی قاهر بالله ابو منصور محمد بن معتضد به سال سیصد و بیستم:
اشاره
چون مقتدر را كشتند و سرش در پیش مونس نهادند گریست و گفت:
او را كشتید؟ به خدا سوگند كه همه ما كشته خواهیم شد! دست كم وانمود كنید كه ناآگاهانه و بیدستور ما كشته شده است، پسر او ابو العباس را به خلیفگی گمارید، كه پرورش یافته [2] من است و هر گاه به خلافت نشیند دل مادر بزرگش كه مادر مقتدر است و برادرانش و غلامانش نرم شود و در گنجینهها را بگشایند.
ابو یعقوب اسحاق بن اسماعیل نوبختی به انگیزه نیكخواهی و پیشدستی قضای
______________________________
[ (1-)]M : مقتدر غیر از نخستین بیعت كه به جای پدرش نشست، دو بیعت دیگر نیز بگرفت، یكی پس از كودتای ابن معتز به سال 296 ه. دوم پس از كودتای قاهر به سال 317 ه.
[ (2-)]M : در خ 5: 424 پانوشت، ابو العباس راضی خلیفه را نیز میبینیم كه خود را پرورش یافته مونس مظفر میداند.
ص: 329
الهی [1] با آن مخالفت ورزیده گفت: پس از آن همه رنج، از دست كسی كه مادر و خاله [2] و بردگان داشت، رها شدهایم، اینك دوباره میخواهید ما را به مانند آن گرفتار كنید؟ آنقدر به گوش مونس* و رایزنان او بخواند تا رأی ایشان را بشكسته، از ابو العباس به محمد بن معتضد برگردانید، تا سرنوشت كشته شدنش به دست وی انجام شود. «فائق وجه القصعه حرمی» نیز آمده به مونس گزارش داد كه چون گزارش كشتن مقتدر به مادرش رسید، خواست بگریزد، من او را به نگهبان سپردم كه او را بپاید. او گفت: محمد بن معتضد و محمد بن مكتفی را نیز دستگیر نگاه داشته است.
مونس دستور داد، آن دو را به خانه مونس به بالا بردند و «بشرا [3]» خدمتگزار خود را آزاد كرد.
مونس در آغاز به محمد بن مكتفی پیشنهاد كرد، او خلیفگی را نپذیرفته گفت:
عموی من شایستهتر است! پس به محمد بن معتضد پیشنهاد كرد و او پذیرفت. پس او را به وفاداری برای مونس مظفر و یلبق و پسرش علی بن یلبق و یحیا بن عبد الله طبری [4]
______________________________
[ (1-)]M : اسحاق نوبختی با برگردانیدن خلافت از ابو العباس، كسی را به خلافت رسانید كه به دست وی زنده به گور خواهد شد (خ 5: 446).
[ (2-)]M : مادر و خاله مقتدر و دستنبویه، سه كنیز آزاد شده از پنج تن سیاستمدار بودند كه از پشت پرده دستگاه خلافت عباسی را در آن دوره اداره میكردند (خ 5: 171) و همواره مورد اعتراض بودند (خ 5: 72 و 264). صولی نام مادر مقتدر را «شغب» آورده است (خ 5: 475 پانوشت).
[ (3-)] بشرا خدمتگزار مونس است كه در محرم 320 برای رسانیدن پیغام به «دار السلطان» رفت و به دستور حسین بن قاسم وزیر مقتدر زندانی شد (خ 5: 358- 359).
[ (4-)]M : ابو علی یحیای طبری كه در اینجا یكی از چهار تن كسانی است كه خلیفه برای رسیدن به مقام خلافت، پیش از بیعت، ناگزیر است، نسبت به ایشان سوگند وفاداری یاد كند، و پس از این «ابن طبری» خوانده شده است میتواند با علی بن ربن طبری نگارنده كتاب «الدین و الدوله» نسبتی داشته باشد. او یك زردشتی بود و برای آنكه مسلمان نشود، یهودی و سپس مسیحی شد و در پایان ناگزیر مسلمانی پذیرفت و كتاب یاد شده را برای متوكل خلیفه عباسی
ص: 330
دبیر یلبق سوگند دادند [1]. چون به پیمان و سوگند او مطمئن شدند با او بیعت كردند و هر كس از دادرسان و سرداران در آنجا بود نیز بیعت كرد و «قاهر بالله [2]» لقب گرفت، و این به سحرگاهان روز پنجشنبه دو شب مانده از شوال [320] بود. مونس پیشنهاد كرد علی بن عیسی را به وزیری برگزیند و درستی كار و استواری دین او را ستود.
یلبق و پسرش گفتند: وضع كنونی رفتار علی بن عیسی را نمیپذیرد، كسی نرمتر و با گذشتتر باید، او، ابن* مقله را پیشنهاد كرد، كه تا از فارس بیاید ابو القاسم كلوذانی [3] كار او را انجام دهد. مونس نیز این پیشنهاد را پذیرفت و به ابن مقله نوشتند هر چه زودتر بیاید و به یاقوت نوشتند، هر چه زودتر، او را روانه سازد، قاهر به «دار الخلافه» سرازیر شد و از پلكان آنجا بالا رفت. مونس با كارمندانش نیز به پائین آمده هر یك به خانه خود رفت. محمد بن مكتفی نیز به خانهاش در «دار ابن طاهر [4]» فرستاده شد. قاهر بالله علی ابن یلبق را به پردهداری بگمارد و علی بن یلبق، ابو علی حسن بن هارون را به دبیری خود برگزید. مونس كسی را به «صافیه» فرستاده، علی بن عیسی را آوردند، قاهر نیز به وسیله حسن بن هارون او را بخواست. او بیامد و نخست از مونس دیدار نمود.
سپس به نزد قاهر به پائین رفت و با گرمی سخن گفتند، و این پیش از آمدن ابن مقله بود. مونس ابو القاسم كلوذانی را بیاورد و همراه خود به «دار السلطان» برده به پیشگاه قاهر رسانید، كه به او گفت: ابن مقله را به وزیری برگزیدم و تو باید به جای او باشی
______________________________
[ (247)] در اثبات معجزات بنگاشت، كه چند بار چاپ شده است. كسی نیز به نام یحیا بن عبد الله قهرمان وزیر ابن فرات در خ 5: 182، 219 یاد شده است. گویا پس از كودتای قاهر (خ 5: 423) و كشتن كسانی كه بر ایشان سوگند وفاداری خورده بود، تنها ابن طبری كه یهودی بود و از مصونیت «ذمه» استفاده میكرد (خ 5: 409) كشته نشده باشد.
[ (1-)]M : در نخستین بخش دوران حكومت قاهر این چهار تن قدرت را در پشت پرده بدست داشتند، تا آنگاه كه ایشان را بكشت. (خ 5: 423).
[ (2-)]M : این بار دوم است كه لقب قاهر به او داده میشود. (خ 5: 318).
[ (3-)] 5: 555.
[ (4-)]M : خانهای بود ویژه شاهزادگان و ولی عهد (خ 5: 59، 62، 318).
ص: 331
تا هنگامی كه بیاید، به او دستور داد كه به خانه مفلح فرود آید تا به او نزدیك باشد، و او چنین كرد. دفترداران به دیدار او آمده تهنیت گفتند و او، به دستور دادن پرداخت. قاهر نیز به جستجو از فرزندان و زنان مقتدر كه پنهان شده بودند و به بازپرسی از مادر مقتدر آغازید. این [پیر زن] كه سخت بیمار و در آغاز* استسقا میبود، چون از كشتن پسرش و گم گور كردن لاشه او آگاهی یافت، سخت آزرده شد و بر سر و روی خود میزد و از خوردن و آشامیدن باز ماند و به دم مرگ رسید.
پس با او به مهربانی رفتار كردند تا كمی نان و نمك خورد و آب نوشید. سپس قاهر او را خواسته با نرمی آمیخته با تهدید سخن گفت. او سوگند یاد كرد كه مال و جواهری جز در آن صندوقها كه در خانه چسبان به خانه او در «دار السلطان» است، ندارد. خانه و صندوقها را بدو نشان داد كه در آنها چیزهای ریختگری، پوشاك، فرش، عطر بود. او گفت: هر گاه جز اینها داشتم پسرم را به كشتن نمیدادم. قاهر این زن را با دست خود بزد و او را با یك پا بیاویخت [1] و بر جاهای پیچیده تن او سخت كوبید،
______________________________
[ (1-)] شكنجه یك پیر زن «شغب» كه مادر و همسر خلیفه بود، به دست یك خلیفه، نمونهای از تاریخ سیاه عباسیان است كه برخی وزیرانشان را به شكنجه كردن وزیر پیشین وا میداشتند (خ 5: 91، 135، 136، 139، 175، 184، 189، 202، 224، 226، 229، 238 و 514) برخی كارمندانشان را زیر شلاق كشته هفده شلاق هم پس از مرگ بر لاشه او زدند (خ 5: 138)، دست و زبان وزیر ابن مقله مخترع خط را بریدند (خ 5: 583)، سروزیرزاده سی و سه ساله را در دامان پدرش وزیر هفتاد و یك ساله نهاده، سپس او را نیز كشتند (خ 5: 238) و همین كار را با پسر یك سردار و پدرش انجام دادند (خ 5: 423) كودك تازه یتیم شده را پیش مادر تازه بیوه شده شكنجه كردند تا مادر جای پولهای شوهر را نشان دهد (خ 5: 258). برخی از انواع شكنجه كه یاد میشود چنین است بریدن دست، زدن با شلاق و چوب (خ 5: 151 و 401)، و پوشانیدن جبه پشمینه آلوده با اكارع (روغن كله پاچه) (خ 5: 170، 171، 198 و 230)، پوشانیدن «با یباف» (خ 5: 287)، زندانی كردن در «مطبق سیاه چال» كه ابن طقطقا آنرا «حبس تجلید» خوانده است (آداب سلطانیه چ 1895 م. ص 252) ن. ك خ 5: 133، كوبیدن بر سر متهم تا روان شدن خون از گوش و بینی و مردن او (5: 175)، آویختن سنگینی بر تن او (خ 5: 393)،
ص: 332
نیكیها كه این زن، هنگام دستگیری مقتدر قاهر را، به او كرده بود، فراموش كرد. ولی هر چه او را شكنجه داد، بر آنچه داوطلبانه خستوان شده بود چیزی نیفزود. چون ماه ذی قعده آغاز شد یلبق و پسرش علی همراه ابو القاسم كلوذانی در «دار السلطان» به پیشگاه او رسیدند و از او خواستند كه برای هزینه جشن «بیعت [1]» پولی به مونس برساند، او كاری كه بر سر مادر مقتدر آورده بازگو كرد*، كه یكصد شلاق به دست خود بر جاهای پیچیده تن او زدم تا خستوان شود، ولی بیش از آنچه داوطلبانه گفته بود یك درم نداد. اكنون او در اختیار شماست. او ایشان را به اطاقی برد كه صندوقها در آن بود، دیدند كه همه پر از پوشاك «وشی» و دیبای رومی و شوشتری، زردوزی سنگین و فرش پوست و خز و دیبا [2] و صندوقها پر از پوشاك گرانبها و اندكی ریختگری زرین و بیش از آن سیمین و بویهای بسیار از عود هندی و مشك و عنبر و كافور و تندیسها از كافور است كه بهای آنها به نزدیك یكصد و سی هزار دینار و بهای تندیسها به نزدیك سیصد هزار درم میرسد. بیشتر آنها را مونس مظفر گرفت تا بفروشد و برخی از آنها را برای بهرهگیری در دربار قاهر به جا گذاردند.
همه كارمندان مقتدر مصادره شدند. فضل بن جعفر [بن فرات] نیز آشكار شد و مونس و یلبق و پسرش به او پناه داده با قاهر گفتگو كردند، او گفت: این مرد وزیر مقتدر بوده و ناچار باید مصادره شود. او داوطلب پرداخت بیست هزار دینار نقد شد، كه مونس گفت: من آنرا به جای او میپردازم، كه او مردی درست كار، دبیری پاكدین است، پس دستور داد دیوان دیههای گرفته شده از مادر مقتدر و دیوان فرزندان و
______________________________
[ ()] آماده كردن به دروغ برای اعدام، به وسیله بستن چشم و رو به قبله كشیدن شمشیر (خ 5: 402)، زنده به گور كردن دو سردار نوبختی و حمدانی (خ 5: 446)، نامزد خلافت را زنده لای جرز دیوار نهادن یا نمد مال كردن (خ 5: 421)، جاسوس قرمطی را در سیاهچال انداختن تا از گرسنگی بمیرد (خ 5: 302)، نهادن تشت داغ بر روی شكم (خ 5: 570).
[ (1-)]M . متن: لینفق فی صلة البیعة ... برای صلت رسیدگی- خ 5: 327 پانوشت.
[ (2-)]M . متن: فرش ادمی و خز رقم و دیباج ...
ص: 333
كارمندان مقتدر و آنچه از ایشان گرفته شده است با احترام بدو واگذار شود. پس به نزد* كلوذانی رفت و او برایش هنگام آمدن و هنگام بازگشت به پا خاست. قاهر همه دیوانهای یاد شده را به نام او نوشت و او همه را به دست گرفت ولی كاری در آنها انجام نداد، زیرا خوش نداشت، او كه تا دیروز وزیر مقتدر بوده است امروز مسئول دفتر دارائی مصادره شده از مادر و فرزندان و كارمندان مقتدر باشد.
پس كلوذانی، هشام را خواسته، دفتر بازرسی آنها را بدو سپرد و دفتر اصلی آنها را به ابو محمد ماذرائی واگذار كرد. مدت عهدهداری فضل [ابن جعفر بن فرات] آن دیوان را تنها هفده روز بود.
پس شهرت یافت كه ابو بكر بن یاقوت از مصادره تنها نود هزار دینار پرداخته است و باقی آن از او خواسته شد.
قاهر مادر مقتدر را بیرون آورد، تا در برابر دادرسان و گواهان عادل وقفنامههای خود را باطل كند و علی بن عباس نوبختی [1] را وكیل خود در فروش آنها سازد. ولی او نپذیرفته گفت: من اینها را بر «مكه» و برای مرزداران و بینوایان و بیچارگان وقف كردهام و باز گردانیدن آن را روا نمیدانم، ولی درباره دارائی آزاد خودم به علی بن عباس [نوبختی] وكالت دادهام كه آنها را بفروشد. دادرس عمر بن محمد [بن یوسف [2]] و گواهان برخاسته به نزد قاهر شدند. او ایشان را گواه گرفت كه وقفها را او باطل میكند و به علی بن عباس [نوبختی] وكالت میدهد كه آنها را همراه دیههای ویژه، فراتی، عباسی*، مستحدثة، بازگشته، و مانند آنها در بخشهای دیگر همه را بفروشد. او به ابو طالب نوبختی [3] و اسحاق بن اسماعیل [نوبختی] و ابو الفرج
______________________________
[ (1-)]M : این مرد همان است كه مقتدر نیز هنگامی كه ناگزیر شد دیههای خود را بفروشد او را وكیل در این كار كرد (خ 5: 327). آمد روز در پانوشت خود، هم در آنجا و هم در اینجا بیوگرافی او را یاد كرده و من همه را بدانجا بردم.
[ (2-)]M : محمد بن یوسف: ابو عمر دادرسی است كه حكم مرگ حلاج را صادر كرد (خ 5: 155، 159) كه در سال 319 درگذشت (پانوشت خ 5: 3 و 368).
[ (3-)]M : روایت كننده اشعار ابو نواس برای حمزه اصفهانی. ن. ك «خاندان نوبختی ص 245».
ص: 334
جلخت [1] نیز در فروش مستغلات گرفته شده، در پایتخت و آنچه بتوانند از «فرق میان دو قیمتگذاری [2]» بفروشند وكالت میدهد. كارمندان مونس پیشنهاد كردند كه فروش آغاز نشود، مگر پس از آنكه ایشان خود را برای خرید آماده سازند و از این راه ایشان چیزهائی به بهای نزدیك پانصد هزار دینار خریداری كردند.
ابو علی بن مقله روز قربان [3] از شیراز به بغداد رسید. او در یك نامه از قاهر خواسته بود كه شب هنگام او را بپذیرد. زیرا او از راه ستاره شناسی [4] بهتر میداند كه دیدار به طالع برج جدی رخ دهد، كه یكی از دو ستاره سعد در آن بوده و دیگری در میان آسمان باشد. ابن مقله به وقت پیش بینی شده به كاخ رسید، و قاهر را كه به انتظار او بود دیدار كرد، و از آنجا به خانه پیشین هارون پسر مقتدر رفت و در آنجا كه برای او فرش كرده بودند فرود آمد، و به گماردن و بر كنار كردن كارمندان پرداخت، فردای آن روز خلعتهای وزیری به او داده شد، برای سلام به خانه مونس مظفر رفت و به خانه خود برگشت و مردم برای تهنیت به دیدار او رفتند. در پایان روز علی بن عیسی به دیدار او آمد، ولی ابن مقله برای او به پا برنخاست و مردم این رفتار او را به زشتی یاد كردند. ابو بكر بن قرابه نیز به سوی او آمد و به گفته خویش كه یاد آن گذشت [5] وفا كرده به همان آلودگیهای پیشین خود بازگشت [6].
______________________________
[ (1-)]M : شاید همان احمد بن یحیا جلخت دبیر اسحاق بن اسماعیل باشد كه در (خ 5: 270) یاد شده است.
[ (2-)] برای شناخت معامله خرید و فروش حقی به نام «فرق میان دو قیمتگذاری» ن. ك پانوشت (خ 5: 327].
[ (3-)]M : یوم النحر عید قربان دهم ذی حجه سال 320.
[ (4-)] برای ستاره شناسی ابن مقله، ن. ك: خ 5: 501 و 581.
[ (5-)]M : ن. ك. خ 5: 372.
[ (6-)] صاحب تكمله میافزاید: شفیع مقتدری [خ 5: 201] نیز با امان نامه آشكار شد و بر آن شدند كه پنجاه هزار دینار از او بگیرند. او برده مونس بود، كه از خشم سوگند یاد كرد تا او را بفروشد و چون به حراج نهاده شد، بهای او به هفتاد هزار دینار رسید، كه كلوذانی او را برای قاهر بخرید و گواهان بدان گواهی دادند./M : سنگینی بهای این برده از مقام بلند نظامی او است. گروه حجریان ویژه او در خ 5: 516 یاد شدهاند.
ص: 335
سال سیصد و بیست و یكم آغاز شد:
اشاره
* ابن مقله [وزیر] از كلوذانی گلهمند شد كه چرا پس از نشستن به جانشینی او هیچ جویای حال خانواده او، برادران، فرزندان، زنان و كارمندانش نشده، به خانه او نرفته، هیچیك از وابستگان او را به كاری نگمارده، هیچ گونه رسیدگی به زن و فرزندان او نكرده است، از همه بزرگتر آنكه، ابو عبد الله بن ثوابه از ابو القاسم كلوذانی در روزهائی كه جانشین وزیر بود اجازت خواست تا نام او را برنامههای فرستاده ثبت نماید و او اجازت نداده بود. پس كلوذانی و همكارانش را دستگیر كرد و این نخستین آزار بود كه بدو رسانید پس از آن نیز دستنوشت او را به دویست هزار دینار بگرفته، دبیر و كارمندان وی را به ابو بكر بن قرابه سپرد. سپس گروهی از كارگزاران و دبیران را دستگیر كرد، اسحاق بن اسماعیل نوبختی و فرزندان بریدی را نیز دستگیر كرده كارشان را به محمد بن خلف نیرمانی سپرد، كه آنچه بر عهده آنان بود با افزودن سیصد هزار دینار بپردازند. او تعهد كرد كه ششصد هزار دینار نیز به مصادرت از ایشان بستاند. او همه ایشان را گرفته به خانه خود برد. همه این كارها به دست ابن قرابه انجام گرفت. محمد بن خلف [نیرمانی] همه را در خانه خودش زندانی كرد.
چون ابن مقله [وزیر] كارگزاری معونتها را نیز، بر كارهای دیگر محمد بن خلف [نیرمانی] افزود، اسحاق بن اسماعیل [نوبختی] و فرزندان بریدی كه از سرسختی محمد بن خلف و بیباكی او آگاه بودند بر جان خود بیمناك شدند. ابو عبد الله بریدی* از راه دوستی با محمد بن خلف در آمده، چنین وانمود كرد كه برای او كار كرده و مالیات بخشها را اداره میكند و بر آن میافزاید، در امور مالی پیرو اوست و سرپیچی نمیكند، پس بر او آسان گرفت، ولی به دو برادرش آزار رسانید. كوزههای پر بار بر ایشان آویخت و ایشان را خسته كرد [1]، ولی آنان به چیزی خستوان نشدند.
______________________________
[ (1-)]M . متن: «و علق علیهما الجرار المملوة و دهقهما ...» كه گونهای شكنجه بوده است. برای انواع شكنجه در دوران عباسی. ن. ك. خ 5: 388. پانوشت ص 331- 332.
ص: 336
بر اسحاق بن اسماعیل نیز سخت گرفت ولی شكنجه نداد.
چون میان ابو جعفر بن شیرزاد با اسحاق بن اسماعیل دوستی استوار بود ابو جعفر [شیرزاد] با وزیر [ابن مقله] گفتگو كرده اجازتی برای دیدار با اسحاق [نوبختی] بگرفت و این را بهانه كرد كه، میخواهم او را از مالی، كه برای كار فرمایم [1] هارون بن غریب در روزگار مقتدر، بر عهده او حوالت شده بود و بخشی از آن را كه او پذیرفته است آگاه سازم، تا از بخش ناپذیرفتهاش حوالت ندهد. وزیر یكی از پردهداران خود را همراه او فرستاد تا او را [در زندان] به اسحاق رسانید همین كه چشم اسحاق بر او افتاد گفت، سرور من! تو را به خدا برو استاذ مونس مظفر را برای من ببین! و از او جدا مشو تا مرا از چنگ این دیوانه [نیرمانی] برهانی! ابو جعفر [شیرزاد] به نزد مونس رفته، پیگیری كرد تا مونس به یلبق دستور داد كه به نزد ابو علی بن مقله [وزیر] شود و درباره آزادی او سخن گوید، هر گاه نپذیرفت او را از محمد بن خلف گرفته به نزد او آورد. یلبق رفته با ابن مقله گفتگو كرد و او به ناچار پذیرفت كه كار اسحاق را آسان گیرد.
ابو الفرج بن ابو هشام [2]، از ابو سعید بن قدیده [3] نقل كند كه انگیزه آن بدبختی كه بر سر ایشان آمد، گلهای بود كه ابو بكر بن قرابه* از پس افت بدهكاری ایشان داشت. او مالی را به جای ایشان پرداخته بود و ایشان پرداخت آن را به پس انداخته بودند، هنگامی كه محمد بن خلف نیرمانی به ابو علی بن مقله [وزیر] قول داد كه ششصد هزار دینار از این گروه بگیرد، با ابن قرابه نیز قرار گزارد، پولی را كه او به جای ایشان پرداخته است نیز بگیرد و به او باز گرداند. پس چون در خانه محمد بن خلف زندانی شدند از ابو عبد الله [بریدی] و برادرانش بیست هزار دینار بگرفت، و بابت آن قبض یك صراف از «درب عون» را برای ابن قرابه فرستاد كه بستانكاری خود
______________________________
[ (1-)] شیرزاد دبیر هارون بن غریب بود و به سال 315 بر كنار شد (خ 5: 277- 274).
[ (2-)]M : از منابع كار مشكویه در این كتاب است- پانوشت خ 334 و 6: 125.
[ (3-)]M : تحصیلدار خصیبی (خ 5: 431).
ص: 337
را از آن بردارد. ابو یوسف و ابو حسین [بریدی] پس از تسلیم به او شكنجه بسیار دیدند، ولی ابو عبد الله [بریدی] با دروغهائی [نیرمانی] را فریب داد و از او نرمش دید. روز سوم [از دستگیری]، محمد بن خلف [نیرمانی] به نزد ابو علی بن مقله رفت، ابن مقله به او گفت: ای ابو عبد الله [نیرمانی] تو ما را فریب دادی. با اینكه این گروه اسیر تو هستند، زیر تأثیر یاوهگوئی ایشان ماندی و توپ تو را خالی كردند [1]! محمد [نیرمانی] شرمسار و خشمگین گفت: من برای مدت سه ماه قول دادم و هم اكنون بیست هزار دینار از ایشان گرفتهام، وزیر چه گلهای از من دارند، كه این چنین زشت با من سخن میگویند؟ وزیر گفت: من نخستین بار است كه این را از تو میشنوم! پول را به كه دادی؟ گفت: به ابن قرابه! وزیر ابن قرابه را آورده گفت: سخن محمد بن خلف [نیرمانی] را به تو تبریك میگویم! ابن قرابه گفت: این دستنوشت را بگیر! هنوز آنرا از صراف* نگرفتهام! او به من گفت: این پول را بابت بستانكاری تو گرفتهام، و اگر گفته بود، بابت مالیات گرفته است همانگاه گزارش میدادم. اكنون نیز كه رای او برگشته است، یادداشت را پس بگیرید، مبارك باشد، پس آن را به محمد بن خلف [نیرمانی] سپرد. محمد [نیرمانی] گفت: نه! به خدا من در بستانكاری تو ننهاده بودم! چگونه من بستانكاری تو را پیش از آن سلطان بنهم؟! این كشاكش هر یك را به دیگری بدبین كرد.
چون گزارش این نشست و كشاكش [نیرمانی- قرابه] به ابو عبد الله بریدی رسید، كوشید یادداشتی برای ابن قرابه بفرستد و اجازت دیدار از او بخواهد، ولی نه دوات مییافت و نه كسی را كه یادداشت را برساند. اتفاقا، ابو سعید بن قدیده غلام خود احمد را برای پرسش حال او فرستاد و ابو عبد الله [بریدی] بدو در آویخته، نوید نیكویها و بر كشیدن به او داده گفت: اگر یك یادداشت از من به ابن قرابه برسانی تو را ثروتمند خواهم كرد. غلام پذیرفته یك خامه كوچك و پاره كاغذی در میان
______________________________
[ (1-)]M . متن: و ذهبت بریحك ...
ص: 338
پنبه [1] در تن خود جاسازی كرده بیاورد. [بریدی] در نامه برای ابو بكر بن قرابه سوگند یاد نمود كه اگر او را به نزد خود برد، بستانكاری او را خواهد پرداخت و بهترین كمكها به او خواهد داد. ابن قرابه بامدادان به عنوان گلهگزاری از كشاكش یاد شده به نزد محمد بن خلف [نیرمانی] رفته، پس از گفتگو خواهش كرد بریدی را بیرون بیاور! زیرا او از من شنوائی دارد، من خواهم دانست كه چه قدر* بدهكار است و مقدار مصادره او را معین خواهم كرد. پس ابو عبد الله را بیرون آوردند.
ابو عبد الله بریدی میگوید: همین كه محمد بن خلف [نیرمانی] را دیدم گفتم:
«از جادو، جز پیچیدگی آن نماند! [2] امیر لطف بفرماید و ما را [با ابن قرابه] تنها بگذارد». محمد [نیرمانی] برخاسته جای خود را با بزرگواری به من سپرده گفت:
من به اندرون میروم. پس ما به گفتگو پرداختیم، و چون من بر جای او نشستم آن را بر فال نیك گرفته گفتم: «این جای من بود كه او مینشست و اكنون به خودم بازگشت» من خواهان دوستی ابو بكر بن قرابه شدم و او نوید آزادی به من داده، انجام نیز داد. او رفت و بدهی ما را معین كرد و از سوی ما پرداخت آن را تعهد سپرد. فردای آن روز ابو علی بن مقله [وزیر] از ما راضی شده، من و برادرانم را بخواست. محمد ابن خلف [نیرمانی] نیز ما را بخواست و خانهای به ما واگذار كرده ما را بدانجا فرستاد. پس چون خواستم بیرون بیایم به محمد بن خلف گفتم: ای امیر، ابو یعقوب اسحاق بن اسماعیل [نوبختی] خدمتگزار تو مورد توجه مونس است و هم اكنون میخواهد كسی را برای بردن او بفرستد، پس بگذار، من با او گفتگو كرده، و او را برای تو رام كنم و او را به پیمانی با تو در آورم. گفت: بكن! من با اسحاق بن اسماعیل [نوبختی] تنها شده گفتم: من این مرد [نیرمانی] را مسخره كردهام [كه تو را با او هم پیمان كنم] من اكنون میروم، تو برای او سوگند وفاداری یاد كن و بگو:
______________________________
[ (1-)]M . متن: و احتال له فی جوفة جعل فیها كرسفا و احضره قلما صغیرا و قطعة من كاغذ ...
[ (2-)]M . متن: لم یبق من السحر الا السرار (از امثال).
ص: 339
«اكنون [1] كه میان ما پیمانی هست، من باید به تو راست گویم: ابن مقله [وزیر] دشمن تو است، او میپندارد كه، تو میخواهی جای او را در وزارتخانه بگیری، برای آنكه بر دشمنان تو بیفزاید، تو را وادار به گرفتن دارائی ما كرده است تا سپس ما را وادار به گرفتن دارائی تو كند. هم اكنون ابو عبد الله بریدی ضمانت كرده* كه سیصد هزار دینار از تو برای او بستاند. این سخن را خود او به من گفته است. پس بهتر است تو چند روزی از وزیر دوری جوئی اگر تو را بخواند خلیفه از تو پشتیبانی خواهد كرد، و هر گاه تو را ببرد، بدان كه میخواهد تو را به بریدی بسپارد [2]». من سپس [از پیش نوبختی] به نزد محمد بن خلف [نیرمانی] بازگشته گفتم: كار این مرد را ساختم او از این پس وفادارانه در خدمت امیر خواهد بود. پس ما بیرون آمدیم و اسحاق [نوبختی] آنچه را بدو آموخته بودم بگوش او خواند و پیش از عصر، پس از من آزاد شد [3].
چند روزی كه محمد بن خلف [نیرمانی] در خانه نشست و برای دیدار از ابن مقله [وزیر] سوار نشد، ابو عبد الله بریدی به نزد ابن مقله رفته گفت: من در خانه محمد [نیرمانی] دانستم كه او خواهان وزیر شدن است، فرستادگان او پی در پی به دنبال كارمندان مونس و قاهر هستند، مگذار او در شهر بماند! ابن مقله كه مردی ترسو بود، دستور داد محمد بن خلف [نیرمانی] را بیاورند. نیرمانی كه سخنان بالا، او را ترسانیده بود، خدمتگزاران، غلامان و پردهدار ابن مقله را پس از كتك زدن در یك اطاق نهاده در آن را ببست و خود از بامی به بام دیگر گریخته چنان پنهان شد، كه جز به روزگار وزیری ابو جعفر محمد بن قاسم بن عبید الله، برای قاهر آشكار نشد.
چون محمد بن خلف [نیرمانی] از كلاهی كه به سرش رفته بود، آگاهی یافت،
______________________________
[ (1، 2-)]M : پیام زیركانهای است كه بریدی در زندان به نوبختی آموخت تا به نیرمانی بگوید و با این وسیله میان نیرمانی و ابن مقله وزیر بدبینی پدید آرد. مشكویه در خ 5: 267 بریدی را دجال جهانی و دیو صفت نیز خوانده است.
[ (3-)]M : پایان سخن ابو عبد الله بریدی كه در خ 5: 396 آغاز شده است.
ص: 340
برای ابو عبد الله بریدی كه در اهواز میزیست پیغام فرستاد كه، چون من تو را نیكخواه پنداشته بودم باور نمیكردم ترفندی ضد من به كاربری، دو رو بودن تو را نیز شنیده بودم ولی نمیپذیرفتم*. ابو عبد الله بریدی به ابو علی دبیر گفت: برای فایق غلام بنویس كه به محمد بن خلف [نیرمانی] بگوید: شگفت نبود كه این ترفند از چشم تو پوشیده ماند، زیرا مانند آن از چشم بزرگتر از تو نیز پنهان ماند، ولی دردناكتر آنست كه از آنجا كه ما را زندانی كرده بودی، راههائی به خانههای زنانت بود و تو نمیدانستی، در آینده آنها را بپا!!.
ابن قرابه این گروه را با ابن مقله آشتی داد و ابن مقله [وزیر] دستور داد ایشان بر سر كارهای خود باز گشتند و كارهایشان رو براه شد.
چون تضمینها كه محمد [نیرمانی] برای پولسازی از پیمانهای بریدیان و اسحاق بن اسماعیل [نوبختی] داده بود، پوچ شد، ابن مقله كارگزاری معونت آن بخشها را نیز از او گرفته، او را به نزد خود بخواند. ولی چنانكه گفتم [نیرمانی] بر فرستاده و پردهدار ابن مقله پرید و خود پنهان شد.
پس ابن مقله كسانی به خانه محمد بن خلف [نیرمانی] فرستاده در را باز كرده خدمتگزاران و پردهدار خود را بیرون آورد.
ابو علی بن مقله [وزیر] با ابو الخطاب [1] بن ابو العباس بن فرات دشمن بود ولی هیچ راه قانونی برای دستگیری او نمییافت، زیرا از بیست سال پیش كار دولتی را رها كرده خانهنشین بود و به درآمد دیه خود بسنده كرده بود. انگیزه دشمنی او آن بود كه در روزگار بیچاره شدنش از وی كمك خواسته و او دست تنگی را بهانه كرده كمك نكرده بود.* باری ابو الخطاب در یك «ختنه سوران» برای فرزندانش آرایش شایسته همانند خود نمود و فرزندان ابن مقله را بدان جشن بخواند، ایشان در آنجا با پذیرائی گرم رو برو
______________________________
[ (1-)]M : ابو الخطاب جعفر بن ابو العباس احمد بن محمد بن موسا بن حسن بن فرات را ابن خلكان، در ضمن احوال علی بن محمد بن موسی وزیر، در حرف عین آورده، به نادرست او را پسر محمد و برادر وزیر یاد شده خوانده است، ولی گفته مشكویه درستتر است- خ 5: 262.
ص: 341
شده، ظروف و ابزار گرانبها، كه برخی از آنها نیز عاریت بود دیدند، و برای پدر خود آنها را بزرگتر جلوه دادند. پس در یك روز سلام تشریفاتی كه ابو الخطاب بن ابو العباس بن فرات به نزد ابن مقله رفته بود او را دستگیر كرد.
ابو الفرج ابن ابو هشام از ابو زكریا یحیا بن ابو سعید سوسی [1] كه هنگام دستگیری ابو الخطاب در آنجا بود نقل میكند كه ابو علی بن مقله چند میانجی را كه او نیز در میان آنان بود به نزد وی فرستاده سیصد هزار دینار از وی خواستند. ابو الخطاب گفت: «وزیر با چه بهانه چنین خواستی دارد؟ من بیست سال است از كار بدور هستم، پیش از آن نیز پاك و بیآلایش بودم، كسی را نیازردم. من بر وزیر حقوق بسیار دارم كه شایسته نیست با همه شهرتی كه به كرامت و بزرگی دارد آنها را به فراموشی سپارد از من نیز شایسته نباشد كه، با رو كردن دستنوشتهائی، كه پیش از رسیدن او به مقام، از او دارم، او را سبك كنم. به او بگویید: «ای وزیر ابو علی [بن مقله] با خود بیندیش! آیا من هیچگاه در برابر آنچه در روزگار تنگدستی و برگشت روزگار از تو، برای تو انجام داده بودم، پاداشی یا گذشتی از حقی، یا خوش معاملگی، یا درآمد ملكی خواستار شدهام*؟ آیا شایسته است كه در برابر گذشت من از همه آن خواستها، در بهرهبرداری از فراوردههای خودم نیز آزادی نداشته باشم؟ هر گاه تو كلاه خود قاضی كنی [2] از كیفر خداوندی و از بدنامی نزد مردم خواهی ترسید! اما آنچه گمان بردهای كه من دارم، نه چنان است كه پنداشتهای، زیرا اگر ارث پدرم (ره) را بگویی، كه من تنها وارث نبودم و هر چه بود میان ما كه بسیار بودیم بخش شد، و اگر هنگفت بود همگان میشنیدند.
و اگر فراوردههای خودم را بگویی، كه ناچیز بودن آن بر تو پوشیده نیست، دفترداران تو خوب میدانند كه من برابر شایستگی خودم برداشت نكردهام. و اگر بهرهكشیهای
______________________________
[ (1-)]M : در خ 5: 536 و 529 و خ 6: 2: یحیا بن سعید آمده و آن درستتر مینماید. سوسی به سال 326 نیز میان بجكم و رایق میانجیگری میكرد (خ 6: 2).
[ (2-)]M متن: اذا صدقت نفسك خفت ...
ص: 342
مرا از املاك پدری بگویی، پس آنچه برداشت میكنم میان وارثان بخش میشود، هر گاه از خود ایشان بپرسی خواهی دید، كه آنچه به من میرسد كمتر از هزینه شایسته من است. وزیرزادگان و بازمانده بزرگان، چون من و كمتر از من، به پایگاههای والا رسیدهاند و سر در میان سران دارند. آیا از من، جز سربزیری، و رضایت از داده خدا، و پرهیز از دنیا، چیزی دیدهای؟ پس برای بدرفتاری با من، چه پاسخی برای خدا و بندگان او داری؟» [1] چون این سخن ابو الخطاب را كسی، كه برای شنیدن* [با گروه میانجی] فرستاده شده بود، برای ابن مقله نقل كرد، شرمسار و گنگ شد و سرگیجه گرفت، سپس گفت: این مرد به «فراتی» بودن مینازد، ولی امیر مؤمنان به من اجازت نمیدهد كه چنین امتیاز را برای او حقّی بشناسم. من او را به نزد خصیبی میفرستم، او دارویش را بهتر میشناسد. پس ما برخاستیم و من [2] به نزد خصیبی آمده، آنچه را رفته بود بازگفته، افزودم:
خدا نكند، كه تو را به كار مردم آزاری گمارند، مبادا، مردم تو را زداینده خوشیها بدانند، تو وزیر و وزیر زاده هستی! خداوند با این هنر و مهر پدرانه كه به تو داده، تو را ارزشی والا نهاده است! او گفت: خدا به تو خیر دهاد، خواهی دید كه پس از اندكی تعزیر، او را باز خواهم گردانید.
سپس ابو علی بن مقله خصیبی را بخواند و پس از آنكه ابو الخطاب را ناگزیر كرد تا دستنوشتی به پرداخت سیصد هزار دینار در مدت بیست روز بدهد، او را به خصیبی سپرد، او نیز، فرمانده پلیس [3] را آورده پس از بركندن اندكی از پوشاك او
______________________________
[ (1-)]M : پایان پیغام ابو الخطاب بن فرات برای ابن مقله وزیر.
[ (2-)]M : گوینده: ابو زكریا یحیای سوسی است (- خ 5: 399).
[ (3-)]M : یمن اعور (خ 5: 418).
ص: 343
با شلاق او را زد [1] ولی او ایستادگی كرد كه، دارائی ندارد و دیههایش را وقف كرده و نمیتواند آنها را بفروشد.
پس خصیبی از بازپرسی او كناره گرفته او را به ابن مقله وزیر باز گردانید و او به زندانش فرستاد. سپس او را به «ابن جعفری» نقیب سپرد و او یك غلام از غلامان قاهر را آورده، گفت او دستور دارد كه اگر تا پایان فلان وقت پولی هنگفت [2] ندهد گردن او را بزند، ولی او همچنان استدلال مینمود تا وقت پایان یافت* و هیچ نداد.
چون مهلت سر رسید شمشیر آورد و سر و چشمان او ببست. ابو الخطاب گفت: خدا پدرت را بیامرزاد، مرا رو به قبلهدار! و او چنان كرد، پس گفت: شهادتین بگو و آرام باش، ابن جعفری به نزد ابن مقله رفته داستان را یاد نمود. ابن مقله گفت: بالاتر از این كار نمیتوان كرد! مونس به ابن مقله گفت: چه دلیلی بر ضد این مرد دارید كه از پایان سال 299 تا كنون كاری نداشته است؟ ابن مقله او را به پردهدار خود سپرده، دو روز در زندانش بماند، تا ابو یوسف بریدی به نزد ابن مقله بیامد و او از ایستادگی ابو خطاب شكایت كرده، از او میانجیگری خواست، ابو یوسف به نزد ابو خطاب [در زندان] رفته قرار گزارد كه ده هزار دینار بدهد، ولی ابو خطاب سوگند یاد نمود كه تا آزاد به خانه باز نگشته، یك درم نیز نخواهد داد، هر چند او را بكشند. ابن مقله نیز خلعتی از پوشاك خود برایش فرستاده، بر یك چارپا سوارش كرده، او را بخواست و چون بیامد جلو او، نیمه خیز، بجنبید و گفت: نزد خلیفه برای تو بسیار زدهاند. آنچه بر سر تو آوردند، برای من ناگوار است، با نگهبان به خانهات برو! او برفت و پول را ده روزه بداد و املاك و دیههایش را آزاد كرد. [3]
______________________________
[ (1-)]M : چند نمونه از دیگر شكنجههای دوران خلیفگان عرب در خ 5: 388 دیده میشود.
[ (2-)]M . متن: صدرا من المال ... مانند خ 5: 91.
[ (3-)] در تاریخ اسلام گوید: ابو الخطاب عباس بن احمد بن محمد بن فرات، پدر ابو الحسن محدث به سال 338 درگذشت. او صدری بزرگوار بود، او را برای وزیر شدن خواستند نپذیرفت، از راه احتیاط در دین.
ص: 344
آنگاه ابن مقله، اسحاق بن اسماعیل [نوبختی] را خواسته دستنوشت از او گرفت* كه هر ماه از ماههای هلالی [1] همان مبلغ را كه برای مقتدر میفرستاد به عنوان ارفاق برای برنامه او بفرستد، و آن دو هزار دینار است، ابن مقله دستنوشت ابو عبد الله بریدی را برای هر ماه سه هزار دینار به همان عنوان، و دستنوشت دو برادرش ابو یوسف و ابو حسین را نیز برای هر ماه یك هزار و پانصد دینار بگرفت.
گزارش رفتار سرداران فراری مقتدر و سر انجام كارشان:
هارون بن غریب [الخال] از واسط به ابو جعفر محمد بن یحیا بن شیرزاد نامه نوشته در خواست كرد مجازات او را با پرداخت سیصد هزار دینار پایان دهد، بشرط آنكه آبادیهای ملكی و دیگر مستغلات او، به استثنای اجارهها و موقوفاتی كه در دست او بود، آزاد شود، و او حقوق بیت المال را بنابر رسوم گذشته بپردازد و اقطاعهای خود را باز پس گیرد. مونس مظفر و همكارانش از او پشتیبانی كردند. قاهر امان نامه برای او نوشت و مصادرتی كه پرداختش را قول داده بود پذیرفته شد و به كارگزاری معونتهای [2] ماه كوفه، ماسبذان و مهرجانقذق گمارده شد.
عبد الواحد پسر مقتدر و محمد بن یاقوت باهلی و دو فرزند رایق و «سرور» و «مفلح» در واسط از* هارون بن غریب جدا شده سركشانه به شوش و جندیشاپور رفته، كارگزاریها را در هم ریخته ویران كردند، به سوی بازرگانان و بومیان [3] دست درازی كردند، سپس سواره به «سوق الاهواز» تاختند. و چون مدتی در اهواز ماندند، [دولت] یلبق را با سپاهی [از بغداد] به سوی ایشان فرستاد. هارون بن غریب [الخال] در «جرجرایا» به آنان پیوست و همگی برای جنگ با آن گروه روانه شدند.
اما آنچه ابو الفرج بن ابو هشام از دیدههای خود نقل كرده چنین است:
______________________________
[ (1-)]M . متن: «من شهور الاهلة ...» مقابل شهور الممالیك (خ 5: 252 و 414) یا شهور عددی.
ن. ك: خ 5: 169.
[ (2-)] برای «معونت» ن. ك پانوشت خ 5: 231.
[ (3-)]M . متن: و مدوا ایدیهم الی التناء ...
ص: 345
آن گروه از سرداران مقتدر كه با پسرش عبد الواحد گریختند، از راه «طیب» به سوق الاهواز در آمدند، نه به شوش رفتند و نه به جندیشاپور.
محمد بن یاقوت، در كارهایكه تاز شد و بر دو پسر «رایق» و همه آن گروه چیره شده كارها را به دبیر خود ابو اسحاق «قراریطی» سپرد كه برداشت میكرد و امر و نهی مینمود، همه دارائی به دست ابن یاقوت میرسید، او به هر اندازه كه صلاح میدید، به فرزندان «رایق» و دیگران میداد. پس دلها از او برگشت و بر ضد او همدست شدند.
[در آن مدت در بغداد] ابو عبد الله بریدی، به ابن مقله وفادار مانده، همه رخدادهای اهواز را كه برای او مینوشتند به او میرسانید، او پیشنهاد نمود كه ایشان را دنبال كنند، زیرا: دلهای ایشان اكنون پراكنده است و ابن یاقوت بر ایشان زورگوئی میكند، دو پسر رایق دوستان من هستند، اگر سپاهی به سوی ایشان گسیل شود پراكنده خواهند شد*، و اگر به حال خود واگذار شوند با دارائی اهواز نیرومند خواهند شد، و برای خلافت، با عبد الواحد بیعت خواهند كرد و به سوی پایتخت خواهند آمد.
ابن مقله، ابو عبد الله بریدی را بنزد مونس فرستاده همه آن سخنان را بازگو نمود. مونس گفت: تو میدانی ما برای هزینه جشنهای «بیعت» و یك حقوق پس افتاده [1] مردم در این سه ماه كه از پیشآمد مقتدر گذشته است، سرگردانیم، [برای لشكر كشی] پول از كجا بیاوریم؟ ابو عبد الله بریدی گفت: من آن را تضمین میكنم، بر من حوالت كنید، پیشاپیش نیز، سی هزار دینار در پایتخت میپردازم، در شوش پنجاه هزار دینار، در شوشتر بیست هزار دینار، و باقیمانده را در اهواز خواهم پرداخت. پس دفتردار
______________________________
[ (1-)]M : متن: «استحق الناس رزقة ... منذ ثلاثة أشهر و ...» و این نشان میدهد كه در آن روزگار دستمزدها پنجاه یا شصت روز یكبار (شهور ممالیك) پرداخت میشده است (- خ: 5 414 و 6: 76). و در ایران بیست روزه را «بیستگانی» مینامیدند.
ص: 346
سپاه [1] را خواسته، لیستی برای حقوق كسانی كه با یلبق آماده رفتن بودند فراهم نمود، كه به دویست و پنجاه هزار دینار رسید، ابو عبد الله بریدی نیز سی هزار دینار را كه تعهد كرده بود در پایتخت بدهد، بیاورد، به سرداران آماده باش داده شد، سپاهیان یلبق بسیار شدند ابو عبد الله بریدی نیز با او بود، بدر خرشنی [2] هم با وسیله آبی به به راه افتاد، به احمد بن نصر قشوری [3] كه فرماندار بصره بود نوشتند كه به ایشان بپیوندد. چون سپاهیان در واسط گرد آمدند، دل یاران محمد بن یاقوت از او برگشت و چون این ناخرسندی آشكار شد، او به یاران گفت: من یكی از شمایم و در هیچ خواستی با شما مخالفت نخواهم كرد، ولی بهتر است ما در شوشتر گرد آئیم* كه بارویی استوار دارد، و بخواست خدا توان مقاومت داریم ولی هجوم نخواهیم كرد. پس با پرداخت پول یاران را خرسند نموده، قصبه اهواز رها را كرده، ایشان را به «عسكر مكرم» برد. قراریطی در اهواز كارهائی كرد كه «دمستق [4]» نكرده بود، شبانه دكانهای بازرگانان را باز كرده دارائی مردم را با استران كه فرستاده بود میبرد. او سیاه و سفید را مصادره كرد. چون گزارش درآمدن یلبق با [سپاه بغداد] به شوش رسید این گروه به شوشتر رفتند و بریدی بیامد و روش «قراریطی» را پیش گرفت و بر آن نیز بیفزود، و با كلاهگذاری، پنجاه هزار دینار را فراهم كرد. پس یلبق با سپاه به پل شوشتر رسید و آن را بریده یافت و «دجیل» راه میان او و «شوشتر»
______________________________
[ (1-)]M . متن: صاحب دیوان الجیش ...
[ (2-)] خرشنی. نسبت به خرشنه شهری از آسیای صغیر. فرمانده پلیس بغداد (خ 5: 458).
[ (3-)]M : پسر نصر پردهدار است، كه در سال 318 در اهواز كاری داشته است (خ 5: 334- 336).
نسبت قشوری یا به پوست فروش است (اگر مضموم باشد) و اگر به كسر خوانده شود، شاید نسبت به كشور باشد.
[ (4-)]M : دمستق به معنی فرماندار روم در بخش خاوری قسطنطنیه است (پانوشت خ 6: 167) یكی از سرداران روم نیز بدین نام معروف شد كه در چند جنگ مسلمانان را كشتار كرده بود، چون به سال 351 «عینزربه» را بگشود پس از كشتار همگانی، مردم شهر را برهنه از شهر بیرون راند و همه دارائی ایشان را مصادره كرد (خ 6: 251- 252).
ص: 347
را بسته بود.
او [1] از ابو عبد الله بریدی نقل كرده است كه گفت: چون من بیلیاقتی یلبق و ناشایستگی [دبیرش] ابن طبری [2] را دریافتم به اندیشه فرماندهی و چیره شدن افتادم، زیرا آن دو را وامانده [تر از خودم] میدیدم. چون شور از سرها پرید، كم كم یلبق و یارانش بیمناك شدند و او به اندیشه باز گشت افتاد. ابو عبد الله بریدی به وی دلداری داده او را به پایداری واداشت. او پی در پی به نزد سرداران میرفت، دلگرمی و انگیزه میداد و هدیه میفرستاد. او برای دو پسر رایق، نامه دوستانه نوشته، پیشنهاد كرد كه از ابن یاقوت جدا شوند، بدخویی و خود پسندی او و ستمها كه بر ایشان روا داشته، یاد نمود*، تا پذیرفتند كه از شوشتر بروند و عهدهدار كارگزاری بصره باشند، ولی گزارش آن از ابن یاقوت پنهان بماند تا بامدادان پگاه صدای بوق و كرنای كاروان بلند شد و رفتند و دیگر دست وی به ایشان نمیرسید، زیرا اگر جلوگیری میكرد دیگر سپاهیان نیز به ایشان میپیوستند و خود او را میكشتند یا اسیر میكردند.
چون دو پسر رایق به بصره رفتند، مفلح و «سرور» از محمد بن یاقوت اجازت خواستند تا عبد الواحد [پسر مقتدر خلیفه پیشین] را به نزد یلبق [فرمانده سپاه بغداد] ببرند. ایشان میگفتند: تو بر سپاه خود تكیهداری، و ما بجز غلامان خود، ساز و برگی نداریم و ناتوان شدهایم. او اختیار را به خود آنان واگذار نمود، ایشان نیز پس از داد و ستد نامه و به دست آوردن امان برای جان خود، [از آب] گذشته به سوی او رفتند.
محمد بن یاقوت كه سرگردان مانده بود، برای یلبق پیام داد كه هر گاه سوگند پاكدلی یاد كند، كه اگر بدیدار او آید، میتواند به اردوی خود باز گردد، او برای گفتگو خواهد آمد. او پذیرفته سوگند یاد نمود و محمد بن یاقوت هنگام عصر، با یك غلام [از آب] گذشته به سوی او رفت. او یك دراعه پوشیده و عمامه بر سر و
______________________________
[ (1-)]M : ابو الفرج بن ابو هشام را میخواهد كه در خ 5: 404 گذشت.
[ (2-)]M : یحیا بن عبد الله طبری ن. ك، خ 5: 386.
ص: 348
جمشك [1] در پا داشت. یلبق، برای او بر پا خاست و مدتی دراز به تنهائی با وی گفتگو نمود، كه در آن هنگام آشكار نشد و كك در جامه بریدی انداخت [2]. پس چند بار به نزد ابن طبری رفته پیشنهاد دستگیری ابن یاقوت را میداد، ابن طبری نیز آنرا، برای یلبق پیام داده گفت: بریدی جانشین وزیر و مورد اعتماد استاذ مونس [مظفر] این پیشنهاد را داده است و من نظری ندارم. یلبق گفت: من امانت خوار* و سوگند شكن نشوم، هر چند به بهای جانم باشد. چون هنگام نماز فرا رسید، محمد بن یاقوت، در زمینی گسترده، برخاسته، اذان و اقامه گفت، یلبق و پشت سر او بیشتر سپاهیان به نماز ایستادند، و پس از پایان فریضه [3] به سوی یلبق دولا شده با او معانقه كرد و پس از بدرود گفتن یك دیگر، محمد بن یاقوت به سوی اردوی خود بازگشت. آنگاه گفتگوهای پنهانی آشكار شد، كه در آغاز گله گزاری بوده، سپس پیمان بسته سوگند یاد نمودهاند كه با شرط امان، دو كاروان همگام، با فاصله یك منزل راه، به سوی پایتخت شوند.
محمد بن یاقوت، پس از سه روز، از شوشتر به عسكر مكرم آمد و یلبق به دنبال او به شوشتر درآمد، و بریدی در آنجا به كارهائی خیلی بدتر از كار «قراریطی» دست یازید زیرا مردم كه او را شورشی شمرده بودند، چون به پیروان سلطان رسیدند تسلیم شدند و بریدی از این روند سود جسته به چپاول یهودیان كه بیشتر بازرگانان از ایشانند، پرداخت. او از هیچ كار زشت فرونگذارد، تا یكصد هزار دینار را به دست آورد. هنگامی یلبق به اهواز درآمد، كه مردم آن، به بصره گریخته و در نتیجه از دست محمد بن یاقوت، در امان مانده بودند. بریدی مردم «عسكر مكرم» و «شوشتر» را نیز بیچاره كرد، كوچكترین بلایی كه بر سر ایشان آورد آنكه، با سوارانش به دكانهای صرافی رفته، هر چه در آنجا از دارائی صراف و مضاربه كارانش [4]
______________________________
[ (1-)]M : نوعی كفش (لغتنامه) چمشاك و شمشك (احسن التقاسیم. ص 656).
[ (2-)]M . متن: و اشتعلت النیران فی ثیاب البریدی ... آتش در لباس بریدی افتاد.
[ (3-)]M . متن: و استتم المكتوبة ...
[ (4-)]M . متن: «لهم و لمن یضاربهم ...» مضاربه نوعی قرار داد است كه وام دهنده بجای سود-
ص: 349
مییافتند میبردند. او «سواد» را به نیستی كشید تا توانست دویست هزار دینار را به یلبق برساند*. از قولی كه [1] بریدی داده بود، پنجاه هزار دینار بماند. ابن طبری در این باره به او كمك نمود، زیرا بریدی پیشتر كمكی شایان به او كرده بود، چنانكه به دروازه «بیعه» [2] در شهرها، بر روی «غاشیه» ی وی به انتظار بیرون آمدن او مینشست و چون میآمد رشوت میخواست، و چون میداد، در جیب [3] نهاده، در عوض، برای دیههای او كه ده هزار دینار درآمد میداشت گواهی میداد. بدین سبب ابن طبری [4] برای كمك به او، نزد یلبق رفته گفت: ابو عبد الله [بریدی] مردی درست كار است، شایسته است، امیر این پنجاه هزار دینار را به پای حقوق و هزینه خود حساب كند كه در آن جمله به حساب آمده است. او خدمتها كرده، بر آبروی امیر افزوده، دشمنان او را پراكنده كرده است، او از ابو علی بن مقله به وزارت شایستهتر و كار برتر است، یلبق سخن او را پذیرفت و غلامی به نام «ایتاخ» را نزد بریدی بجا نهاد.
ابن یاقوت به سوی «شابرزان» به راه افتاد و یلبق به دنبال او رفته به مدینة السلام [بغداد] درآمدند. املاك دو پسر رایق و محمد بن یاقوت و مفلح و سرور آزاد شد ولی اقطاعهایشان آزاد نشد. برخی از املاك قدیمی عبد الواحد نیز آزاد شد، خود و مادرش از مصادرت رها شدند. دست ابن بریدی بر كارگزاری اهواز برگشت، كارها رو براه شد. قاهر [خلیفه تازه] به یلبق دو گردن بند* و دو دستبرنجن گوهر نشان و خلعت بداد.
______________________________
[ ()] وامی كه داده است، بهره مضاربه را از بدهكار دریافت میكند، تا مشمول «قانون تحریم ربا» نباشد. مردم پول اندوخته خود را، به صراف كه در آن روزگار، كار بانك امروزی را انجام میداد، میسپردند و سود آن را به نام «مضاربه» میگرفتند.
[ (1-)] ن. ك: خ 5: 405.
[ (2-)]M : كنشت كنیست كلیسا نمازگاه یهودیان.
[ (3-)]M . متن: و جعله فی كمه ...
[ (4-)]M : یحیا بن عبد الله طبری دبیر یلبق (خ 5: 386).
ص: 350
دستور قاهر بیرون آمد كه «دار مخرم» را كه جایگاه «وزارتخانه [1]» و پیشتر، از آن سلیمان بن وهب بوده است بفروشند، پس آنرا تكه تكه به چندین كس در برابر بهایی سنگین فروختند، كه بیش از سیصد هزار ذراع زمین داشت، و برای بخششهای بیعت [2] قاهر هزینه شد.
گزارش رسید كه تكین خاصه در مصر [3] در گذشته است. ابو علی بن مقله وزیر پیشنهاد نمود كه علی بن عیسی برای سرپرستی آن سامان فرستاده شود او نیز به آماده كردن نیازمندیهای خود پرداخت، ولی یك شب تنها به نزد ابو علی بن مقله رفته، سالمندی خود و ناتوانی از كار و جنبش را بیان كرده گفت: جز بزرگواری تو چیزی را، و جز خودت كسی را میانجی نمیآورم، بر دوستی و فرمانبری سوگندها یاد نموده، خواهش نمود كه او را از رفتن معاف دارد و دولا شد كه دست او را ببوسد كه او نگذاشت و با نرمی پاسخ گفته، خود را آگاه از شایستگی و دانش وی شمرده، او را از رفتن معاف نمود و علی بن عیسی سپاسگزارانه بازگشت.
نامه محمد بن تكین [خاصه از مصر] رسید كه خواستار فرمان به جای پدرش بود، كه پذیرفته شد و خلعت و فرمان برایش فرستاده شد.
قاهر در یادداشتی كه به دست خود برای ابو علی بن مقله نوشت، كنیت و ترفیع مقام به او داده، دستور داد* آنرا در بخشنامهای به استانها و كارگزاریها آگهی دهد. و او چنین كرد. سپس برای او خلعتی برای ندیمی، و خلعتی دیگر با یك سینی سیمین زرنگار، كه در آن، ند [4]، عنبر، غالیه، مشك نهاده بود و سینی دیگر كه در آن
______________________________
[ (1-)]M : ن. ك. خ 5: 61.
[ (2-)]M : متن: «مال الصلة لبیعة القاهر ...» ن. ك: خ 5: 327 پانوشت.
[ (3-)] ن. ك: كتاب الولاة، از ابو عمر كندی: 281.- خ 5: 71.
[ (4-)]M : عطر و بوی خوش.
ص: 351
صراحی [1] بلور پر از شراب پخته كهن، و یك جام بلور و یك كوزه و آبدست لگن [2] سیمین بود، بفرستاد.
سپاه مصر بر محمد بن تكین شوریدند و چون با ایشان جنگید شكست خورد.
در این سال مونس مظفر و یلبق و پسرش علی و وزیر ابو علی بن مقله، از قاهر بالله آزرده شده بر او و كارمندانش تنگ گرفتند.
گزارش انگیزههای آن:
انگیزههای آن ناخرسندی بود كه وزیر ابو علی بن مقله از محمد بن یاقوت پیدا كرد و توانست برای مونس مظفر و یلبق و پسرش علی چنین وانمود كند [3] كه او با قاهر بر ضد آنان توطئه میكند و عیسای پزشك پیك میان محمد بن یاقوت و قاهر است. مونس، علی بن یلبق را به «دار السلطان» فرستاد، تا بداند عیسای پزشك در كجاست؟ و چون دانست نزد قاهر است، غلامان علی بن یلبق یورش برده، او را كه در نزد قاهر ایستاده بود گرفته به نزد مونس بردند و او وی را، همانگاه به موصل دور كرد. رای مونس و یلبق و فرزندش علی و وزیر ابن مقله بر آن شد كه محمد بن یاقوت را برانداختند و از یارانش خواسته شود كه* بغداد را ترك كنند.
چون روز چهارشنبه یك شب از جمادی دوم گذشته درآمد، علی بن یلبق با سپاه خود كه طریف سبكری [4] نیز با ایشان بود، برای برانداختن محمد بن یاقوت بیرون
______________________________
[ (1-)]M . متن: رطلیة بلور ...
[ (2-)]M . متن: و كوز و مغسل فضة ...
[ (3-)]M : مؤلف فیلسوف و گنوسیست، گهگاه سنیزدگی نشان میدهد. او میخواهد قاهر كودتاگر را كه سوگند وفاداری پیش از بیعت خود (خ 5: 386) را شكسته سه تن تاج بخش خود را كشته است تبرئه كند و گناه را به گردن ابن مقله اندازد.
[ (4-)]M : جاسوس قاهر نزد ایشان بود (خ 5: 418).
ص: 352
آمد ولی او كه آگاه شد از اردوگاهش در میدان «اشنان» بیرون رفت و علی بن یلبق به دنبالش آمد ولی كسی را نیافت زیرا كه او به بغداد آمده پنهان شده بود، و مردانش پراكنده شدند، علی بن یلبق همانگاه به «دار السلطان» رفته، بر قاهر سخت گرفت و احمد بن زیرك را به نگهبانی آنجا گمارده، دستور داد مردان و زنان و خدمتگزاران را هنگام رفتن و بیرون آمدن بازرسی كنند، هر چیز كه برای قاهر برده میشود باز بین كنند، احمد بن زیرك نیز چنین كرد. كار بدانجا كشید كه دست خود را بدرون ماستی برد كه برای قاهر میبردند، كه مبادا در آن نامهای جا سازی شده باشد، علی بن یلبق زندانیان «دار السلطان» مانند مادر مقتدر را به خانه خودش برد، ایشان از پرداخت حقوق خدمتگزاران قاهر و بیشتر آنچه به او میرسید خودداری كردند.
علی بن یلبق از قاهر خواست كه باقیمانده فرشها و كالاهای مادر مقتدر و ابن خال [1] را بدو سپارد، او همه را بداد، كه به فروش رفت و به «بیت المال» ریخته و به سپاهیان داده شد. ابو علی بن مقله مقداری از دیهها و املاك سلطنتی را برای فراهم كردن هزینه* «صلت بیعت» بفروخت، و از این راه با آنچه كلوذانی به روزگار جانشینی ابن مقله پیش از بازگشت او، از شیراز [به بغداد] فروخته بود دو میلیون و چهار صد هزار دینار به دست آورد.
مادر مقتدر نیز ده روز محترمانه نزد مادر علی بن یلبق زندگی كرد و روز ششم جمادی دوم [321] پس از آنكه بیماری او به سبب شكنجهای كه قاهر به او داد، سخت شده بود، در گذشت، و او را به گورگاه پیش ساختهاش [2] در «رصافه» برده به خاك سپردند.
در این سال نیز علی بن یلبق و حسن بن هارون [3] دبیر او، بر آن شدند كه معاویة
______________________________
[ (1-)]M : هارون بن غریب الخال (خ 5: 403 و 477). دائیزاده مقتدر است.
[ (2-)]M : مادر مقتدر جائی در رصافه برای گورگاه خود از پیش ساخته بود كه دارائی خود را نیز در آنجا پنهان میكرد. ن. ك: خ 5: 319.
[ (3-)]M : این مرد همان كس است كه برای براندازی قاهر خلیفه ضد گنوسیست تشكیلاتی پنهانی براه انداخت (- 5: 448) پیشینه لعن معاویه را در خ 5: 2 ببینید!.
ص: 353
پسر ابو سفیان بر سر منبرها لعن شود. عامه [سنیان] از این رفتار بر آشفتند. علی بن یلبق پیشنهاد كرد كه «بر بهاری [1]» پیشوای حنبلیان [كه مخالف لعن معاویه بود] دستگیر
______________________________
[ (1-)] حسن بن علی بن خلف، ابو محمد بربهاری، فقیه عابد، پیشوای حنبلیان عراق بود و به سال 329 درگذشت (ابن قایماز ذهبی- تاریخ اسلام) در بیوگرافی او آمده است كه او سنتگرا و ضد بدعتگذاران بود، و سلطان روی نفوذ او بر مردم حساب میكرد، او به اصول و فروع مذهبی آگاه بود. صحبت سهل بن عبد الله شوشتری [م 233] را نیز دریافته بود.
چون یارانش دستگیر شدند او پنهان شد، خداوند او را به جایگاه بلند و شایسته رسانید.
بدعتگذاران آن قدر ضد او به گوش راضی بالله خواندند كه (به سال 323) بر بهاری ناچار شد پنهان شود تا در پنهانی در گذشت و در خانه خواهر «توزون» كه پنهانگاه او بود به خاك سپرده شد.
گویند: هنگامی كه كفن شد تنها یك خدمتگزار بروی نماز گزارد و چون كدبانو [شاید خواهر توزون] از پنجره نگاه كرد، دید خانه پر از نمازگزاران سفید پوش است پس بترسید و به خدمتگزار پرخاشید كه چرا مردم را راه دادی؟ او گفت: هنوز در خانه را باز نكرده است! گویند او از گرفتن ارث پدر خود كه هفتاد هزار [؟] بود خودداری كرد.
[M: اینكه بر بهاری هندوزاده شاگرد سهل بن عبد الله شوشتری گنوسیست تند [م 283] به سال 296 از كودتای ابن معتز ناصبی پشتیبانی كرده است (خ 5: 82 پانوشت) و سپس به پیشوائی حنبلیان، سرسختترین سنیان ضد گنوسیست رسیده، از ترس راضی خلیفه كه مانند پدرش مقتدر نیمه گنوسیست، وزیر نفوذ بدعتگذاران «رافضی» بود گریخته و در خانه خواهر «توزون» گنوسیست در پنهانی میمیرد، نشانی از دوگانگی راه گنوسیسم اسلامی است، كه هر دو در برابر تسنن سلفی قرار داشتند. الف- گنوسیسم قاطع اسلام كه خلافت را حق اهل بیت عصمت (ع) میدانست تولای ایشان و تبرا از غاصبان خلافت را واجب میدانست و آنرا جنگ مذهبی نمیشمردند تا مشمول قانون گنوسیستی تحریم جنگ شود اینان كه از هر موقعیت تاریخی برای علنی كردن «رفض» استفاده میكردند، پس از غیبت امام دوازدهم و بیرون آمدن شیعه از لیست سیاه (خ 5: 64 پانوشت) و شركت ایشان در كابینههای عباسیان، از دشمنی ایشان با خاندان اموی سود جسته لعن معاویه را بر منبرها آزاد كردند. ب- گنوسیسم فلسفی نرم میكوشید ایدهئولوژی خود را سنی نما و عرب پسند سازد. اینان سب خلفا را «جنگ مذهبی» شمرده طبق اصل گنوسیستی آنرا حرام میدانستند.
اینان خود را زیر پرچم سرسختترین مذاهب سنی ضد گنوسیست چون حنبلی در آورده
ص: 354
شود ولی یارانش به او هشدار دادند و او گریخت و گروهی از بزرگان یاران او دستگیر و در زورقی در بسته از راه آب به بصره فرستاده شدند.
نیز در این سال نیرنگ قاهر بر مونس مظفر چربید. نقشهای كه وزیر ابو علی بن مقله چیده بود تا قاهر را دستگیر كند وارونه شد و مونس و یلبق و پسرش دستگیر شدند و ابو علی بن مقله و حسن بن هارون بگریختند.
گزارش وارو شدن نقشه: هنگامی كه علی بن یلبق، چنانكه گفتیم، بر قاهر تنگ گرفت، قاهر نیز بر ضد مونس و یارانش دست به نیرنگ زد. او كه از چشم همچشمی طریف سبكری و «بشرا» ضد یلبق و پسرش*، در رتبت و پایگاه، آگاهی داشت و میدانست كه بیشترین تكیه مونس و یلبق بر گروه «ساجیان» [1] است، كه در موصل به آنان نوید داده بود، كه چون به بغداد بازگردند «ساجیان» را با «حجریان [2]» برابری خواهند داد، ولی این نوید به انجام نرسیده و ساجیان از ایشان آزرده شدهاند، پس برای ساجیان پیام فرستاده ایشان را بر ضد مونس و یلبق برانگیخته، نوید داد كه «ساجیان» را، كه مانند بردگان [3] هر شصت روز یكبار حقوق دریافت میكردند، با وضع «حجریان» یكسان سازد، كه هر پنجاه روز یكبار حقوق میگرفتند، خواربار و علوفه ایشان را نیز برابر حجریان بدهند.
اختیار قهرمانه كه با ابو جعفر محمد بن قاسم بن عبید الله [بن سلیمان] به سبب
______________________________
[ ()] به نشر ایدهئولوژی گنوسیستی میپرداختند. خواجه عبد الله انصاری (م 481 ه) نیز راه بر بهاری را رفته، خود را حنبلی مینامد].
[ (1-)]M : ابن عبری در اینجا ساجیان را یاران یوسف بن ابو ساج دانسته است (مختصر الدول.
چ بیروت 1890 م. ص 277) .. شاید دربدرشدگان آذربایجانی باشند كه پس از چیره شدن تركان بر ابو ساج، به صورت پناهنده در بغداد و واسط زندگی میكردند. ن. ك: پانوشت ص 179.
[ (2-)]M : برای شناخت گروههای ساجیان و حجریان و مصافیان و فرق میان آنان، ن. ك: پانوشت خ 5: 330 و 452.
[ (3-)]M . متن: كل ستین یوما برسم الممالیك ... مانند خ 6: 76 كه در خ 5: 252 شهور الممالیك در برابر شهور الاهلة خ 5: 330 و 403 و خ 6: 250 دیده میشود.
ص: 355
آمد و شد با مادرش، آشنائی دیرین داشت، به قاهر پیشنهاد نمود كه برای وی نامه فرستد و نوید وزیر شدن دهد، تا بر ضد مونس [1] و یارانش به او كمك كند. به محمد ابن قاسم نیز پیشنهاد نمود كه برای قاهر نامه فرستد، و او را از نقشه ابو علی بن مقله [وزیر] و ابن یلبق بر ضد او، به درستی آگاه سازد.
اختیار همیشه از دار السلطان، به خانه پیشین قاهر كه در «دار ابن طاهر [2]» بوده است میرفت و چنین وانمود میكرد كه برای برآوردن نیازهای زنان و فرزندان قاهر میرود. پس چون شب فرا میرسید، از آنجا به خانه محمد بن قاسم رفته، او را میدید.
گزارش به ابو علی بن مقله رسید كه قاهر در نقشه ریزی ضد او و مونس و یلبق و پسرش* و حسن بن هارون به كوشش برخاسته است. پس او نیز ایشان را به كوشش برای بركناری قاهر از خلیفگی برانگیخت. رأی ایشان بر آن شد كه خلیفگی را به ابو احمد پسر مكتفی [پسر معتضد] واگذار كنند، پس این رأی را با «شادمروز [3]» مادر زن ابراهیم بن خفیف صاحب دیوان هزینه در میان نهادند. او كه با ابو احمد نزدیك بود او را آگاه نمود پس در پنهان با او قرار گذاردند و یلبق و پسرش و ابو علی بن مقله و حسن بن هارون، برای او سوگند یاد كردند. سپس كار انجام شده را با مونس در میان نهادند. مونس گفت من در بدی قاهر شك ندارم، شما هنگام بر گماردن او از دقت كردن كوتاه آمده به نادرستی افتادید، اكنون نیز نباید شتاب كنید، با او گرم گیرید تا رام و مطمئن شود، آنگاه او را دستگیر
______________________________
[ (1-)]M ، قاهر میخواست از اطلاعاتی كه اختیار قهرمانه از راه پیوند خانوادگی با خاندان گنوسیستی «ابن قاسم» و از اختلاف میان دو برادر این خانواده، (محمد بن قاسم ضد عزاقری و حسین بن قاسم پیرو عزاقری (خ 5: 423) داشت، سود جوید و ایشان را بر ضد مونس و دیگر سریانیان نیمه گنوسیست و یاران ایرانی لعن كنندگان معاویه (خ 5: 413) به كار گیرد.
[ (2-)]M خانهای ویژه زندگانی شاهزادگان عباسی بوده است (خ 5: 59 و 387).
[ (3-)]M : گویا. شاد امروز بوده است.
ص: 356
سازید. علی بن یلبق و حسن بن هارون گفتند: پردهداری با ما است، برای گرفتن او هیچ نیازی به كس نداریم. او اكنون همچون یك پرنده در قفس است، پس بر آن شدند كه كار را بسازند.
اتفاقا روزی یلبق هنگام سواری به سوی میدان با یك خدمتگزار تصادف كرد و بر زمین افتاده، بیمار شد و در خانه بماند.
پس علی بن یلبق گفتگو را با ابن مقله دنبال كرد و راه خود را برای مونس و یلبق توجیه كرده، آسان نشان دادند، تا هر دو اجازت دادند.
روز شنبه پایان رجب [321] چون ابو علی بن مقله از «دار السلطان» رفت، دبیران و برادر او و كسانی كه معمولا نهار را نزد او بودند* مانند ابو بكر بن قرابه بیامدند. چون خوراك پایان یافت، به ابن قرابه گفت: دوست تو! قرمطی و همكارش فلانی با سه هزار سواری به كوفه در آمده، جار كشیده است كه مردم در امان هستند بجز یاران محمد، مردی كه «قاهر» لقب گرفته است! ابن قرابه گفت: ای وزیر! این سخن نادرست است، زیرا كه همسایه من «ابن بسر كوفی» نزد من بود، كبوتر نامهرسان آخرین اخبار سلامتی كوفه را به او رسانیده است. ابو علی [وزیر] گفت: شگفتا! تو و «ابن بسر» از كارگزار معونت كوفه [1] آگاهتر هستید؟! امروز كبوتری از او برای ابو الحسن [علی] بن یلبق رسیده است، سعید بن حمدان نیز یك عرب را نزد من آورد كه با پاس دادن چند اسب، خودكشان به اینجا رسیده، از دیدههای خود سخن میگوید. ابن مقله، بر سر این خبر، از پیش با سعید بن حمدان ساخت و پاخت كرده بود.
سپس دوات و یك سوم ورق [2] كاغذ خواست و با دست خود برای قاهر در یادداشتی نوشت: قرمطی هجری معروف به ابو طاهر با سه هزار سواری به كوفه آمده است. از كارگزار خراج برای من و از كارگزار معونت [1]، برای علی بن یلبق، دو كبوتر،
______________________________
[ (1-)]M : متن: صاحب المعونة بالكوفة ... ن ك خ 5: 231 پانوشت.
[ (2-)]M . متن: دعا بالدواة و ثلث قرطاس ....
ص: 357
دو نامه، با تاریخ امروز آورده كه گزارش آمدن قرمطی و یارانش را آگاهی میدهد.
من و یلبق داستان را از سرداران* و سپاهیان و ویژگان دولت پنهان كردیم تا با پخش شدن آن بیم بر دل اولیا [1] ننشیند. من با مونس قرار گذاردم كه علی بن یلبق را با بیشتر سرداران او و سرداران پدرش، به بخشهای كوفه بفرستیم تا نگذارد قرمطی از آنجا به سوی بغداد آید. او فردا سحرگاهان از راه «صرصر» طوری میرود كه برای گرد آوری سپاه نیازی به زدن اردوگاه به دروازه بغداد نداشته باشند، گروهبانان نیز همین امشب به راه میافتند.
با علی بن یلبق قرار گذاردیم كه برای بدرود كردن از سرورمان امیر مؤمنان به خانه شما آید، و قرار شد كه من نیایم تا با آمدن بیگاه من شایعاتی پخش نشود كه رفتن علی بن یلبق را فاش سازد. این گزارش را برای امیر مؤمنان دادم كه مطمئن باشند و اجازه دهند شبانه انشاء الله به خدمت برسد.
ابن مقله یادداشت را فرستاد و بخفت. قاهر نیز در پاسخ، كار وی را تأیید نموده قول داد علی بن یلبق را بپذیرد. چون ابن مقله از خواب بیدار شد، به انتظار پاسخ قاهر نمانده، یادداشتی دیگر همانند آن نوشت. چون یادداشت دوم به قاهر رسید، به اندیشه شد! در وضع عادی نیازی به یادداشت دوم نبود! ترسید ترفندی در كار باشد. سپس از سوی* طریف سبكری [2] گزارش نقشه علی بن یلبق، برای دستگیری او، هنگام رسیدن به پیشگاه، بدو رسید و قاهر خود را آماده كرده با پیامی «ساجیان» را خواسته، گفت: علی بن یلبق برای نیرنگی خواهد آمد، ایشان پراكنده در آنجا پاس میدادند، بعد از عصر بود كه علی بن یلبق كه سرش از نبیذ گرم بود و چند غلام با جنگ افزاری سبك در «طیار» خود همراه داشت بیامده، گروهی از غلامان مسلح را به «دار السلطان» فرستاده خود نیز از پنجره بالا رفته، برای قاهر پیام داده، بار خواست، قاهر او را معطل نگاه داشت تا «ساجیان» گرد آمده با جنگ افزار در روی
______________________________
[ (1-)] برای واژه اولیاء. ن. ك: خ 5: 236.
[ (2-)]M : جاسوس قاهر نزد مونس بود (خ 5: 419).
ص: 358
او ایستاده دشنام دادند و خواستند او را دستگیر كنند كه پردهدارش «خندقوقی» با غلامانش از او پشتیبانی كرده جلوگیری كردند. او فریاد زده خود را از پنجره بیرون انداخته به «طیار» رسیده، از آب گذشته، پنهان شد.
چون گزارش به ابن مقله [وزیر] رسید، او نیز همان شب پنهان شد. حسن بن هارون و ابو بكر بن قرابه نیز پنهان شدند. یلبق بدین پندار كه با نوازش قاهر خشم او را فرونشاند و از كار پسرش پوزش خواهد، همراه سردارانی كه در خانه مونس گرد آمده بودند، به «دار السلطان» آمد. همینكه بدرون رفت او را دستگیر و زندانی كردند. احمد بن زیرك و «یمن اعور» فرمانده پلیس نیز دستگیر شده، سپاهیان* «دار السلطان» را پر كردند.
قاهر برای مونس پیام داد كه برای رایزنی نزد او به پائین آید. او گفت: تو برای من به جای پدر هستی! نمیپسندم كه بی رایزنی با تو، كاری انجام دهم. مونس به دلیل سنگینی پوزش خواست. قاهر پی گرفته، خواهش كرد كه سختی را بر خود هموار سازد. طریف سبكری [1] كه آنجا بود بر مونس پرخاش گرفته او را به پائین رفتن وادار كرد ولی همینكه مونس به «دار السلطان» رسید دستگیر و زندانی شد.
وزیر شدن ابو جعفر محمد بن قاسم:
دوران وزیری [ابو] علی بن مقله [2] برای قاهر به نه ماه و سه روز پایان یافت.
روز یكشنبه آغاز شعبان [321] قاهر، كس به نزد ابو جعفر محمد بن قاسم بن عبید الله فرستاده، او را خواسته، وزیری و دیوانها را بدو واگذار كرد. فردا كه روز دوشنبه بود او را خلعت وزارت پوشانید. قاهر در همان روز دستور فرستاد تا عیسای پزشك را از موصل [3] باز گردانیدند، آتش در خانه ابو علی بن مقله كه در دروازه «بستان»
______________________________
[ (1-)]M : جاسوس قاهر نزد مونس (خ 5: 418).
[ (2-)]M : ابو» از متن عربی افتاده است، شاید غلط چاپی باشد.
[ (3-)]M : خ 5: 411.
ص: 359
داشت، انداختند و آن را سوختند. بغداد نیز چپاول شد. محمد بن یاقوت از پنهانگاه [1] بیرون آمده به «دار السلطان» رفت و از همانگاه به پردهداران پیوست. سپس چون از ناخرسندی طریف سبكری و «ساجیان» و «حجریان» از او آگاه شد، ترفندی زده، پنهان شد و به سوی پدرش كه در فارس بود بگریخت*. او از حوزه ارجان نگذشت و پدرش را ندید. او با پوشاك «دوات داران [2]» به كشتی نشست و پس از دریانوردی به «مهروبان [3]» آمده، شبانه به ارجان آمده، نزد ابو العباس بن دینار فرود آمد. پدرش پول و پوشاك و چارپا برایش فرستاد. او حوالتهائی برای فارس داشت كه بگرفت و به گردآوری سپاهش پرداخت. قاهر نامهای آرامش بخش برای او فرستاده، گوشزد كرده بود كه: او در بیرون شدن [از بغداد] شتاب كرده است. پس او را به كارگزاری معونت حوزههای اهواز بگمارد. پس در ارجان بماند و به معالجه بیماری دشوار خود پرداخت و سپس به رامهرمز رفت.
قاهر برای مرداویج نیز نوشته بود كه، از اصفهان دست بردارد، تا فرمان «ری» و كوهستان را برای او بفرستد و در شمار «اولیاء [4]» درآید و از لیست سركشان بیرون آید و چنین شد. پس او برای وشمگیر نوشت كه از اصفهان بیرون رود و او برفت و این شهر هفده روز بی حكومت باقی ماند. [5] پس قاهر، محمد بن یاقوت را به فرمانداری اصفهان گمارد و به او نوشت كه بدانجا شود، و این پس از شكست مظفر بن یاقوت [6] و بازگشت علی بن بویه از اصفهان [7] بود. محمد بن یاقوت برای رفتن به اصفهان
______________________________
[ (1-)] ن. ك: خ 5: 412.
[ (2-)]M . متن: «جلس فی الماء بزی اصحاب المحابر و ركب البحر ...» كه همان صاحب دوات است (خ 6: 435. 460). و در تكمله: بزی الصوفیة. برای پوشاك رسمی- خ 6. 308.
[ (3-)]M : شاید: «مهرویان» یا «مهربان» باشد.
[ (4-)]M : نخستین جا است كه اولیاء درباره موالی ایرانی بكار رفته است. ن. ك: خ 5: 236.
[ (5-)]M : خ 5: 466. دستگیری قاهر در 6 ج 2- 322 بوده است.
[ (6-)]M او ابو الفتح مظفر بن یاقوت است، تفصیل آن در خ 5: 438 دیده میشود.
[ (7-)]M : رها كردن بویه اصفهان را در خ 5: 440 آمده است.
ص: 360
آماده میشد كه خبر بر كنار شدن قاهر به او رسید و از رفتن باز ماند.
قاهر پس از پنهان شدن علی بن یلبق و گریختن محمد بن یاقوت «سلامت طولونی» را به پردهداری گمارد و پنهانشدگان را احضار كرد. و ابو العباس احمد بن* خاقان را به فرماندهی پلیس بغداد گمارد و ابو احمد پسر مكتفی را كه در خانه عبد الله ابن فتح پنهان شده بود دستگیر كرد و به دستور قاهر او را زنده در لای جزر دیوار نهادند و با گچ و آجر آن را پوشانیدند [1].
سپس دستور داد خانههای خاندان مقله و خانه حسن بن هارون و ابو بكر بن قرابه چپاول شد. علی بن یلبق را نیز در پنهانگاه او نزدیك در گورستان، كه در تنوری پنهان شده بود دستگیر كردند، او هنگامی كه فهمید خانهاش در محاصره است به درون تنور رفته سرپوش را بر روی آن كشید، هنگامی كه بازرسان از یافتن او نومید شده بیرون رفتند یكی از پادوها كه پس مانده بود تا چیزی را از خانه برباید به سر تنور رسید، برای آنكه شاید نانی خشك بیابد سرپوش تنور را كنار زد و علی بن یلبق را دیده فریاد كشید و بازرسان بازگشته او را گرفته به دار السلطان بردند و در پیش قاهر كتك بسیار زدند تا به ده هزار دینار خستوان شد و به بیت المال پرداخت. سپس دوباره او را زدند و چون چیزی نداشت به زندانش بردند.
حسین بن قاسم بن عبید الله پنهان بود، برادرش وزیر محمد بن قاسم بن عبید الله برای او پیام داد كه آشكار شود و به او كمك رساند، تا دیوان سواد [2] و دیوان سپاه و دیوان هزینه را به او واگذار كند و كلوذانی [3] و ابراهیم بن خفیف و عثمان بن سعید
______________________________
[ (1-)] در تاریخ اسلام در گزارش سال 321 گوید: ثابت بن سنان گفت: مقتدر، ابو احمد پسر مكتفی را دستگیر كرد (خ 5: 363) زیرا شنیده بود گروهی برای خلیفگی او میكوشند. سپس از صولی نقل كند كه قاهر برای گرفتن پول كتك بسیار به او زد و چون چیزی نپرداخت، او را در بساط پیچید [نمد مال كرد] تا بمرد، خدا رحمتش كناد!
[ (2-)]M دیوان سواد مهمترین دیوانها در بغداد بشمار میرفت (خ 5: 256).
[ (3-)]M : عبید الله بن محمد كلواذی (خ 5: 146) و گویا همان ابو القاسم كلوذانی (خ 5: 254) باشد.
ص: 361
را به كمك او بگمارد. [وزیر]* در برابر میانجی كه برای برادرش فرستاد، به خدا و به دیگر سوگندهای «بیعت [1]» به آزادی بردگانش، به طلاق زنانش سوگندان یاد كرد كه درون دل او مانند گفتار برونی نیكخواه او است. او یادداشتی به دست خود نوشت و خدا را در آن گواه گرفت و به میانجی داد، كه آنرا به حسین [برادرش] رسانیده، همه را بازگو كرد، محمد [وزیر] تا پایان روز منتظر او بماند.
برادرزادهاش قاسم بن حسین [بن قاسم] گفت: عمویم وزیر ابو جعفر [محمد ابن قاسم] آن شب تنها به نزد برادرش حسین رفت و خواهش نمود آشكار شود و و به كمك او آید و همان سوگندها را دوباره یاد نمود تا نوید همكاری گرفت. حسین یاران را خواسته عصرگاهان همراه او سوار شدند و بنزد برادرش [وزیر] رفت. وزیر نیز زورقی در بسته [2] را آماده كرده بود، همین كه بیامد دستور داد او را به كشتی سوار كردند. و چون مادرشان خبردار شد آمد و بر لب دجله در ایستگاه «طیار» او كه مردم بسیار ایستاده بودند به داد و فریاد پرداخت، موی خود را باز كرده، پستانها را بیرون آورده، او را به حق مادری سوگند میداد كه پسرش را رها كند، ولی او گوش نداده در طیار نشست و به «دار السلطان» پائین رفت، همه كسانی كه در آنجا بودند* كار او را زشت دانسته او را نفرین كردند. وزیر به نزد قاهر رفته گفت: من برادر خودم را برای باوری كه به آئین «ابن ابو العزاقر» [3] میداشت دستگیر كرده به «رقه» تبعید
______________________________
[ (1-)]M : برخی سوگندها كه مشكویه آورده چنین است: سوگند بیعت كه بوی تسنن دارد خ 5: 170 و 6: 364 و 479 سوگند، عصمت كه بوی گنوسیسم دارد، مانند خ 6: 66/ 69/ 494، 495 سوگند غموص كه مؤكد و خطرناك بوده است مانند خ 6: 363/ 401/ 480.
[ (2-)]M . متن: «زورقا مطبقا ...» مانند خ 5: 413: ص 354: 2.
[ (3-)]M : شلمغانی محمد بن علی، فیلسوف گنوسیست است، او كتابی به نام «حس ششم» تألیف كرده بود كه گویا همان «غریزه جنسی» را میخواهد، زیرا به گفته ابو الحسن اشعری (م 330) در كتاب «مقالات الاسلامیین 2: 31» گنوسیستها این غریزه را وسیله شناخت خداوند متعال میدانستهاند. شلمغانی كتابی به نام «تكلیف» نیز دارد كه به نام «فقه الرضا» چاپ شده است (ذریعه 25: 412). شلمغانی كه در كابینه ابن فرات كار دولتی نیز داشت (خ 5: 215) مانند
ص: 362
نمودهام، چون برای امنیت دولت بیم داشتم. قاهر خانه دو فرزند «بسطام» را نیز به نگهبانی سپرد، كه گفته میشد، آنان نیز آئین «ابن ابو عزاقر» را باور دارند